خدایا دلم به سان قبله نماست ؛ وقتی عقربه اش به سمت “تو” می ایستد ، آرام می شود …
آقای داروین! لطفن عقربه ها را به عقب برگردانید. ما خوش حال بودیم وقتی از درختی به درختی می پریدیم با یک گلابی میان دندان هامان!
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد با رؤیای گذر از درز روسری و دزدیدن عطر موهایت! زمین و عقربهی ساعتها برای تو میگردند و من به دورِ تو!