پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفتن هم حرف عجیبی استشبیه اشتباه آمدنگفت بر می گردمو رفتو همه پل های پشت سرش را ویران کردهمه می دانستند دیگر باز نمی گردداما بازگشتبی هیچ پلی در راهاو مسیر مخفی یادها را می دانست ....
وقتی دی و بهمنبه پایان می رسدو اسفند به نیمهآغاز می شودخواب هر ساله ایکه لانه های زیر برفدر انتظار بازگشت چلچله ها می بینند...
کودکان در گهواره ها گلوله می خورندو عشق را باید از داروخانه ها خریددر بسته های دوازده تاییبا طعمِ آناناس و هندوانه.بیدار که می شویم خوش حالیم از این که ملافه ی بسترکفنِ ما نشدهو هنگام بیرون رفتن از خانهآرزو می کنیممینِ ضد نفری زیر پامان منفجر نشود.آقای داروین!لطفن عقربه ها را به عقب برگردانید.ما خوش حال بودیموقتی از درختی به درختی می پریدیمبا یک گلابیمیان دندان هامان!...
آقای داروین!لطفن عقربه ها را به عقب برگردانید.ما خوش حال بودیموقتی از درختی به درختی می پریدیمبا یک گلابیمیان دندان هامان!...
بر آنم گر تو باز آییکه در پایت کنم جانی......