پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
او که زیبایی اش امروزِ مرا ساخته استمثل شب چادر مشکی به سرانداخته است...
بس که چشمان تو در دنیا حسابم را رسیدروز محشر در دلمیوم الحسابیمرده بود......
با نااُمیدی می روم از شهر، اماخود را درون سینه ات جا میگذارم...