سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توستجان فدایت میکنم با تک تک این واژه هابیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست حیرتم از این همه ذوقی که دارم از تو ، من رقص انگشتان دستم ،زاده ی ایمان توست گاه تندی میکنم گاهی به تلخی میرسم گاه فریاد دلم از درد بی درمان توستحکمرانی میکنی بر قلب و جان عاشقم گوش و عقل و منطق...
صدایت بسیار زیباست...گاهی اینقدر محو صدایت می شوم که نمی دانم در کجا قرار دارم و چه عملی را انجام می دهم فقط می دانم زیباترین موسیقی دنیا صدای خنده های توست...تویی که اوج آرامش،محبت و مهربانی هستی ...جانانم تمام زیبایی دنیا در چشمانت نهفتهو من با چشمان تو ایمان خود را هر روز محکم تر ودر دوست داشتنت استوار تر میشوم......
چه بگویم از باغ های معلق بابل یا از اهرام ثلاثه مصر یا از فانوس اسکندریه هر کدام به تنهایی زیبایی خود را دارند.اما همه و همه به اندازه چشمان تو خیره کننده و جذاب نیست تویی که لبخندت و نگاهت شوق و عشق را در دل من جاودانه می کند چشمان تو و لبخند تو بزرگترین اعجاز خداست......
آنقدر که محو تماشای چشمانت بودم از دلم غافل شده بودم…آنقدر گرم تماشای تو شده بودم که از یاد بردم به دلم هم سری بزنمبه مرور گرفتار چشمانت شدم.و چشمان تو، شیرین ترین حبسی بود که میتوانستم بکشم…سرآخر زمانی متوجه دلم شدم که کاملا اسیر وجود تو شده بود…۳ مرداد۱۴۰۲۳الهه قائمی...
داستان من و چشمان تو، داستان پسرکی ست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی می نشیند و از پشت شیشه دوچرخه ای را می بیند که سال ها برای خودش بود ...!با آن دوچرخه تمام کوچه های شهر را می گشت، از کنار رودخانه آواز کنان عبور می کرد، سربالایی ها را با همه ی قدرت رکاب میزد و در سرپایینی ها، دستانش را باز می کرد، از میان سروها و کاج ها می گذشت و بلند بلند می خندید ...داستان من و چشمان تو ، داستان آن پسرک و دوچرخه است ... پسرکی که حالا پشت شیشه دوچرخه...
به چشمان تو باختم و این بزرگ ترین بُرد من بود....
چشمان آبی تو آدم را به یغما میبرد در چشمان تو، سرگردان می شوم، گم می شوم،با آرزوی یک لحظه از آرامش تویی دنیایی که در آغوشت، همه اندازه ها فراموش می شود،و هر لحظه با تو، یک سفر به دنیای جدید آغاز می شود.در چشمان تو، داستان های بی پایان می خوانم،داستان هایی که همیشه مرا به سوی خود می کشانند.چشمانت مثل دریایی عمیق است،که هر بار که در آن نگاه می کنم، در آن فرو می روم و گم می شوم.در چشمان تو، جادویی نهفته است که مرا به سوی خود ...
آسمانو هر چه آبیِ دیگر،اگر چشمانِ تو نیسترنگِ هدر رفته است.بر بومِ روزهای حرام شده،چه رنگ ها که هدر رفتندو تو نشدند....
ناز چشمان تورا شِعر کُنم در دِل شبتا که مَهتاب نَنازد به جَمالش هر شب!...
از چراغانیِ چشمان تو من جان دارمبی تو یک نسبتِ نزدیک به باران دارمروشنم از تو و آن مُنحنیِ لب هایتمن به لبخندِ پر از صبحِ تو، ایمان دارم...
نگاه ناگهان تو به چشم من ، همین که خوردتمام من خلاصه شد ، درون چشم های توگمان نمیکنم شود ، دوباره با خود آشنا!دچار گشته هر که بر جنون چشم های تو ..._برشی از ترانه...
دنیا دُنیا از آرامش چشمان تو لَبریزم عزیزَمدریا دریا از این عشق پُر آوازه به پای تو بریزَمتو لب تَر کُنی مَن شاعر چشمان تو میشَمفقط یار تو میشَم، گرفتار تو میشَمخوش به حالَم که یار اومده، باز اومده ،میخواد محرم و یارم بشههمه کس و کارم بشه، دِل بیقرارم بشه..._برشی از ترانه...
با بوسه به چشمان تو این عشق قشنگ است...
با دیدن چشمان تو زیبا شده شعرمهمرنگ غرلنامه ی نیما شده شعرمبا این دل دیوانه ی من باز چه کردیبی پرده ببین با تو هم آوا شده شعرمای مریم تنهایی من بانگ بر آورفریاد پس از مرگ مسیحا شده شعرمسوگند به باران تو ای عشق بهاریبی آتش زرتشت، اوستا شده شعرمخوابم شده بیداری چشمان تو امشبانگیزه ی روییدن فردا شده شعرمبگذار که این پنجره ها بسته بمانندبر روی تو دروازه ی دنیا شده شعرمارس آرامی...
چه کسی گفته که مستی فقط از جامِ شراب است؟من از میخانه چشمان تو هر لحظه خرابم...
صبح چشمان تو، بر کوه دلم می تابدحجت اله حبیبی...
صبحِ چشمان تو، لبریزِ نسیمِ سحر استحجت اله حبیبی...
زیر باران مانده ام تا عکس چشمان تو را ،قطره قطره راهی دریا کنم...حجت اله حبیبی...
دوست داشتنت در من زیسته استسالهاستمن روز عشق رااز چشمان تو میشناسم...
چشمهای تو خداوند غزلهای منستشور لبهای تو در تک تک اعضای منستشهد گل خوردن زنبور و عسل دادن اوشکل لبهای تو و شکل غزلهای منستچشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بودبه خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منستغم دلبسته شدن روزی امروزم بودغم دلکنده شدن روزی فردای منستچه عجیب است نگاهت مگر آیینه شدمکه چنین چشم تو مشغول تماشای منستدیگر آنروز که آغوش تو جای من نیستمطمئن باش فقط گور و کفن جای منست...
دیکتاتور چشمان تو یکباره به هم ریختاوضاع دموکراسی نوپای دلم راارس آرامی...
ازچراغانیِ چشمان تو من جان دارمبی تو یک نسبت نزدیک به باران دارمروشنم از تو و آن منحنیِ لب هایتمن به لبخند پر از صبحِ تو، ایمان دارم...
شب را فقط باید زل زد به چشمان تو...آن وقت شب,خودش خود به خودبه خیر میشود...متن : وحدت حضرت زاده...
چشمان تو دریای بی کران عشق است......
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توستجان فدایت میکنم با تک تک این واژه هابیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست حیرتم از این همه ذوقی که دارم از تو ، من رقص انگشتان دستم ،زاده ی ایمان توست گاه تندی میکنم گاهی به تلخی میرسم گاه فریاد دلم از درد بی درمان توستحکمرانی میکنی بر قلب و جان عاشقم گوش و عقل و منطقم تسلیم بر...
❣﷽❣🌺🍃🍁🍁🍁🍃🌺در وجودم درختی شکوفه می زند از هوای تو حالم آنقدر خوب است که بعدازاین باران ِ لبخندها می خواهم در انتظار رنگین کمانش باشمآسمانی که ابرهایش چشمان تو باشد هیچگاه باران نمی خواهدقدم به قدم در کنارت می آیمدنیا آنقدر کوچک است که هرجا قدم برداری جای پایت باقی می ماندشبیه گل هایی که پژمرده شده اند اما بویشان هنوز به مشام می رسد🌷☘️🌷🍁🍁🍁🌹🌱🌹علیرضا نجاری (آرمان)...
آسمان همرنگ با چشمان توستموج هم ،هم موج با موهای توست عشق من نسبت به تو بی انتهاستگویی انگار عشق مال ما دوتاستعاشقت گشتم ،شدم دیوانه اتمن شدم محو نگاه چهره اتعاشقت گشتم ولی تو بی خبرتوشدی دلداده ی شخصی دگرمهرمن نسبت به تو بی انتهاستگرچه راه ومقصدت ازمن جداست❤...
شیرازِ چشمانِ تو را دوست دارمو حافظ دستانت که عطرِ نارنجِ مشت هایم را می شناسد،و شرابِ لبخند تو، که مِی ریز استتفألی بزن،بخوان آن غزل شورانگیز رالب به بهار گشوده دلمتابِ بنفشه می دهد طرهٔ مشک سای تو...ارس آرامی...
من دنیا رادر یک نگاه بدست آوردم؛همان نگاهى.............. کهبه ....چشمانِ تودوخته شد!!...
آرام بیا!پاورچین، پاورچینپنجره رانیمه باز می گذارمتا کسی نداندماه مهمان من است رضا حدادیانلشکر چشمان توتا بُن دندان مسلحو من سربازی تنهایم رضا حدادیان لب فروبند !یک جفت قناری در چشمت آشیان کرده است. رضا حدادیانکبوتری خیسم که از طوفان به پشت پنجره ی اتاق توپناه آورده است رضا حدادیاناز قفس آسمانباز می گردمتا رها باشمکنار تو رضا حدادیانمن ماندم و...
-من از چشمان تو چیزی نمی خواهم به جز گاهی نگاهی🌚♥️-...
دلبسته ی چشمان تو و دل نگرانمبه طرز نگاه تو که بند است جهانمدر دشت دلم عطر تو پیچید دوبارههر لحظه کنار تو بهار است خزانم......
در آغوشت پرِ پرواز دارم غزل از سعدی شیراز دارمجهان از جام چشمان تو مست و... کنارم دلبری طناز دارم✍نازی م(بهناز محمدی)...
چشم تو معدن زیبایی و آرامش و راز عاشقم، عاشق چشمان تو ای حضرت ناز...
معلم جغرافیا هرچه که می خواهد ؛بگذار بگویدکره خاکی تنها دو دریا دارد و بسآن هم دو چشمان تو......
چشم تو از کهکشان راه شیری سرتر است پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پرپر است من نمی دانم چه رازی بین عشق و اسم توست اسم تو از هرچه زیبا دیده ام زیباتر استبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
شب چه زیبا شبی ستپرسه زدن زیر چتر بوسه هایی که باران از چشمان تو آواز سر می دهدشبگردی باد بی قرار را-مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا-شعرسپکو...
دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابورنگو یک حمله دیگر به نیشابور می چسبد...
سر زیبایی چشمان تو دعوا شده استبین ماه و من و یک عده اساتید هنر …...
دیشب، حوالی خانه نور تابید؛خیال کردم که ماهْ پشت در ایستادهاما دیدم که چشمانِ تواینجا را رصد می کردند...غزاله غفارزاده...
میدانیمن زیباترین زن میشوماگر تنهادر آیینه ی چشمان توتفسیر شوم ❤️...
چشمانِ تو شبچراغِ تاریکِ من است...
بین من و چشمان تو در دل تبانی شددنیای من درگیر یک جنگ جهانی شدهادی نجاری...
یک بوسه از آن لپ تو با ناز گرفتم خود را که به آن راه زدی باز گرفتم انگشت تعجب زده ات را که گزیدی لب های خجالت زده را گاز گرفتم از باغ لبت مست شدم مثل قناری حتی سر تو مدرک آواز گرفتم دارم زده موهای تو با تار طلایی با هر نت این دار تو یک ساز گرفتم تا اوج نگاه تو مرا جلد خودش کرد از آبی چشمت پر پرواز گرفتم عاشق شدنم باعث شاعر شدنم شد از قدرت چشمان تو ایجاز گرفتمارس آرامی...
بدهکاری به دستانمتصویر لبخندت را با عشق می کشم تابلوی قلبهنر چشمان توست ...
تقصیر چشمان تو شد این بی قراریاین اتفاق ای کاش هرگز رخ نمی دادهادی نجاری...
تنهادر قاب چشمان توستکهعکس مناز ته دللبخند می زند....
چشمانت قاتل یک شهر استکه همه جا را ویران کرده و من آن شهر ویرانم که هر لحظه فرو می ریزمو از نو ساخته میشوم باز ویران میشوم این قصه چشمان تو و زندگی من است احسان اکبری عزیزحسینی...
صبح چشمان تو و خیر فقط لب هایتای صبحِ مجسم، صبح زیبایت بخیرارس آرامی...
چشمان تو از دور مجسم شدنی نیستیک آیه بیاور این دل آرام شدنی نیست😍...