سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آنجا که قایق خسته نشسته استگل بوته های امید ،فسرده استدر موسم بهاری غریب ونابصدها ستاره به خاک خفته استای زیبانگار و ای زیباسرا ی خوابگویا که ساعت هستی هم مرده است!در انجمن که شویی چشم بسته دارشاید که در مدخل ان دیوی نهفته است۱۴۰۰٫۱۰٫۴...
چه آرزوها که ...داشتم من و دیگر ندارم!...