چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
آخرین پله که رسید زن را کوچک دیدزن کوچک نردبان را رها نکردزن کوچک بزرگ بود...
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزدنردبان از سر دیوار بلند ،صبح را روی زمین میآرد ......
گاه گداری ....نردبان می گذارم بروم پیش خدا تا ببینم چه خبر است؟خیالت دامنم را می گیرد......
* پای لنگ*سنگ های سیاهنردبان رویا...