آخرین پله که رسید زن را کوچک دید زن کوچک نردبان را رها نکرد زن کوچک بزرگ بود
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزد نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین میآرد ...
گاه گداری .... نردبان می گذارم بروم پیش خدا تا ببینم چه خبر است؟ خیالت دامنم را می گیرد...
* پای لنگ* سنگ های سیاه نردبان رویا