شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ساعت دوازده نیمه شب بود. ظرف های باقی مانده ی شام را شستم. اتاق را جارو زدم و تمام خرده ریزهایش را شمردم تا همه چیز سرجایش باشد. کتابهایم را گردگیری کردم. روزی دوبار اینکار را میکنم. غبار اگر نوشته ها را بپوشاند کسی قدرت دیدن اسم من روی تک تک آنها را ندارد. بالشم را صاف میکنم و چروک های پرده را برای آخرین دفعه مرتب! سر روی بالش می گذارم و از پشت شیشه برای مهتاب دست تکان می دهم. چشم هایم را که می بندم یادم می افتد چیزی را از قلم انداخته ...
از یک مسافر به شما آدم ها: دل کسی را نشکنید. آدم ها را از اعتماد کردن پشیمان نکنید. اینگونه در حق دو نفر ظلم کرده اید: یکی آنکه قلبش را شکستید... و دیگری کسیست که بعدها عاشقش خواهد شد. بی غل و غش.و آدمی که اعتمادش را خرد کرده اید از عشق خواهد ترسید. می گریزد حتی اگر اشتباه باشد. امضا: گالیور...
🌔 مرا با سفرهایم بشناس! از آسمان ها و زمین زیر پایت درباره ی من بپرس! مهتاب نیمه شب را ببین و مرا به یاد بیاور! به تو خواهند گفت که من چه کسی هستم! آنها هم به کاشف بودن من اقرار خواهند کرد! آنها گاهی مرا به اشتباه بزرگسال خطاب می کنند. اما تنها خدا می داند که چهار سال بیشتر ندارم! نام مرا به تو خواهند گفت: گالیور👶🏻💌...