شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خفته در خوابند مرده های بو گرفته ی شهردر چارچوب قبور لمیده اند به فکر فردافردایی می رسد دوباره خاک کفن را می تکانندقدم می زنند بی صدا تا شبی بی روح فرا رسدفریاد می زنم بشنوند شاید پژواک صدایم راباز کنید چشمهایتان را باز کنید چشمهایتان را اشک می ریزم ، ناله می کنم، می سوزمانعکاس صدایم را می شنوم ، باز فریاد می زنمبلند شوید ای مرده ها !!! بدرید کفن را ...بشکنید چهارچوب قبورتان را باز کنید چشمهایتان را باز کنید ...