تو من را آتش می زنی من سیگار را و قلبم دودکش خانه ای که هر چهار فصل زمستان است چلچله ای توی آن گیر افتاده است.
با آفتاب خسته ی پاییز تو را گرم می کنم تو را که آبیِ آسمانیِ هیچ فصلی در پلک های خسته ی نگاهت رنگی ندارد و باران و آفتاب شهر هر دو تو را اندوهی دلپذیرند که رنگین کمان به زیبایی ِجعبه ی مدادهای رنگی ات به رنگینی کتابهای مصور...