متن دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دیدار
برخیز جانم
صبح دیدار است
آفتاب دارد به ما می خندد
نسیم صبحگاهی
رقص کنان از دم گیسویت
عطر عشق را به مشامم می رساند
برخیز و با لبخندت
دنیایم را به هم بریز
تا من خودم را
در آینه ی چشم هایت ببینم
و دلبرانه ترین واژه هایم را...
خشک، خونسرد و خسته
چون سربازی که سرِ جنگ دارد با فرمانده
نشسته ام
روی یک صندلی
که چهارستونِ بدنش می لرزد!!
تو خواهی آمد
خیلی زود
زودتر از هر خواهدی
با قطاری سریع السیر و سوت کشان
به سویم...
«آرمان پرناک»
به وسوسه ی دیدار
پنجره را به دیوار اطاقم نقاشی کردم....
آنقدر صبر کردم
تا قامت دیوارم تَرک خورد...
دلِ پنجره به آرزو شکست.
اطاقم کور شد و
تو نیامدی.
✍️ آدل آبادانی
هر چه کاش داشتم
به باد رفت
آخرِ آذر است
و تنها یک کاش با من؛
کاش برای شالت
- دخیلی که بستی به شاخه ام-
برگردی...
«آرمان پرناک»
انتظار، همچون شعله ای است که در دل می سوزد و گرمایی دلنشین به قلب می بخشد. انتظار یعنی لحظه هایی که هر نفسی با یاد او کشیده می شود و هر ضربان قلبت نام او را فریاد می زند. انتظار یعنی روزهایی که با امید به آینده ای روشن،...
انتظار، احساسی است که مانند نسیمی ملایم، گاهی آرام و گاهی تند بر دل می وزد. انتظار یعنی لحظه های پر از دلتنگی، لحظه هایی که هر تپش قلبت با نام او همراه است. انتظار یعنی ثانیه هایی که به کندی می گذرند، اما هر یک از آنها پر از...
می توان گفت گلی...
خرّم و شاد به شوقِ دیدنِ هر بلبلی
قامتش راست کند
برگِ گل باز کند
جان خود را بسپارد به نسیم
رقص در باد کند، او که در خاک مقیم...
جاودانه ترین بهار
لذت دیدار توست
بیا با عطر نفس هایت
مرا به صرف عشق
مهمان کن
تا که در آستانه ی
این فصل سبز
شکوفه ی احساس مان را
جشن بگیریم
مجید رفیع زاد
رمانم بگو
در سایه های پرده های تاریک شب، نگاهم به او معلق شد.
خیره شدم در این غریبه ای که از هیچ کجا آمده بود.
مانند یک قطره نور در اقیانوسی از گمراهی، در قلبم نقش برداشت.
احساسی عجیب و غریب، همزمان ترس و شور بر احساسم غلبه کرد....
آمدم
دیدار خود
امّا
کسی
خانه نبود .
حجت اله حبیبی
از شوق لبریزم برای دیدن یار
هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار
کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تو
در کنج آغوشت برایم جا نگهدار
تو نازنینی ناز خود را می فروشی
من عاشق تو هرچه نازت را خریدار
یک شب بیا از صورت من...
اگر چشمانت به دریایی از خون تبدیل شد ؛
هیچ نگرانِ دیدارِ یار مباش ...!
من هم اینجا برای وصالت ،
سال ها خون دل خورده ام !...
سکوت می کنم اما،،،
چشم هایم،
-[هنگامِ دیدار]
حرف های تلمبار شده ام را
خوب بازگو می کنند!
لیلا طیبی(رها)