وقت سحر، چکاوکِ کوچک شاد و سبک، نغمه پراکنده در ذهن و خاطرِ من، او روحِ خرّمِ شادی است او یک پرنده ی کوچک نیست جانِ فرشته ای ست ز عالمِ جان ها که شیرین ترانه ی دلکش را هدیه آورَد بر ما بر پرده ی دلم، با شوق نقش...
ای رودِ عطرافشان و خوشبو می آیی از آن جنگلِ کاج، گُل های آن کوه در خود نشانِ راستی و روشنی را می کشانی هر روز خورشیدِ سحر در تو روان است هر شب برای ماه شعری می سرایی تو شادیِ روحِ خدایی از آسمان ها آمدی، از قلّه ی...