پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش شاملو از معجزه آغوشها و لبخندها و فریاد دردهای مشترک بیشتر مینوشت .کاش فروغ از دردهای به سکوت واداشته انسانها وهجرت بی انتهایش در بهار روشن بیشتر ترانه میخواند ،کاش نیما، کاش نیما از چشم به راهی ها وکاه شمردن دنیا به وسعت زرورق نوشته های روی سیگارش بیشتر خاکستر میکرد،کاش فریدون از برگهای سفید دفتر، و سیاه خطهای بی ادعایش بیشتر سخن میگفت وبیشتر دو بیتی های کوتاه وبلند مهتاب قدم زدنهای را در یک جرعه سر میکشید.کاش سیمین از دلگرفته ها میگفت و هوا...