دیدم پدری را… نه، پدری نبود، سروی بود با قامت شکستۀ ای در غزه گامهایش، نه به سوی خانه، که به سوی حفرهای بیانتها میرفت؛ حفرهای که دیواری جز سکوت و ظلمی که نامش بیغیرتی بشر بود، نداشت. و ناگاه… زمین فرو ریخت، و آسمان از شرم پشت ابرها پنهان...