متن تراژدی غزه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تراژدی غزه
دیدم پدری را…
نه، پدری نبود، سروی بود با قامت شکستۀ ای در غزه
گامهایش، نه به سوی خانه، که به سوی حفرهای بیانتها میرفت؛
حفرهای که دیواری جز سکوت و ظلمی که نامش بیغیرتی بشر بود، نداشت.
و ناگاه…
زمین فرو ریخت،
و آسمان از شرم پشت ابرها پنهان...
دریا سکوت کرده، هدی غرقِ التهاب
هر موج، نالهای بر غالیه بیجواب
دنیا ز تماشای غم هدی روسیاه
در چشمهای غالیه پدر جان فدا
بر ساحل غزه پدری خفته در خون
هدی دویده، قامتش بر پیکر خون
فریاد زد: "بابا!"، جهان خیره به دردش
این ناله، شعلهایست که برساحل ردش...
در این شبِ بیپایان،
که وجدانِ جهان به خواب رفته است،
من با تو سخن میگویم، ای انسان!
با تو که فقط نام انسان را بر پیشانیات کوبیدهای،
اما قلبت از صدای سوختهی کودکی نمیلرزد.
غزه را دیدهای؟
نه با چشم،
که چشم برای دیدن کافی نیست.
باید با دل...
غزه، نامِ یک خاک نیست.
فلسطین نام یک نسل نیست.
غزه، نام توست…
تو، که انسان بودی…
تو، که روزی صدای خدا را در جان خویش شنیدی،
و اکنون، حتی صدای کودکی زیر آوار را نمیشنوی!
غزه دارد جان میدهد…
نه از فقر اسلحه، که از فقرِ عدالت.
نه از...
ای مردم دنیا!
کاش برای لحظهای، فقط لحظهای، چشمانتان را باز میکردید...
نه برای دیدن منظرهای زیبا، نه برای تماشای یک فیلم احساسی،
بلکه برای دیدن واقعیتی که در سکوت، در خون، در آوار دفن شده است.
شانا فرزند لوییزانریکه دختری کوچک از غرب و با لبخند معصومانهاش، قلبها را...
سکوتِ ما گنهکاری است، خیانت با زبان سرد
در آتش نگاهِ او، دل از اندوه میلرزد
صدای گریه ی یک طفل، چه آتشها که افروخت
خدایا بر سر او هم، پناهی نیست، اگر دردیست
کجاست آن عدالتها؟ کجاست آغوش ایمن؟
که دستانش به لرز افتاد، دلش زخمی ز بیدرکیست
نگاهش...