ناراحتم از چشم و ابرویت از ارتباط باد با مویت از سینه ریزت از النگویت ناراحتم! از من چه میخواهند!؟
ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو دل می شکوفد گل به گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو آغاز فروردینِ چشمت، مشهد من شیرازِ من، اردیبهشت دامن تو هر اصفهان ابرویت نصف جهانم خرمای خوزستانِ من...
بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت