تقدیر چنین می خواست آرامش من باشی
نوشتن اما، تقدیرِ دست های بی رمقِ ما بود...
بیا تقدیر را روسیاه کنیم دستت را بده...
تقدیر همیشه منتظره به چیزی دل ببندی بعد ازت بگیره
بریل هم کفایت نکرد تا بخوانم این تقدیر زمخت را
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست دیدی که گشودی در و من پر نگشودم
سوسکی که دویدن بلد نیست به دمپایی میگه *تقدیر*