سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ادرنالین منی دستانم میلرزد گونه هایم سرخ میشود ادرنالین منی نکند قلبم از کار بایستد .......
پاییز بعدی آمدی مارا خبر کن یک عصر بارانی فقط با من به سر کنهی قهر کن آتش بزن قلب و تنم رابا شیوهء قهرت جهان را در بدر کناز شهر چشمانم گذشتی واژه پژمردغم نامه هایم را ببین بعدا حذر کنماه و ستاره مشتری دیگر نداردیکبار هم پلکی بزن در آن اثر کناین برگها هم منتظر بودند و هستندپاییز بعدی امدی ما را خبر کن...
سنتی ترین زن شهرمی شومسبزه ها را گره می زنمآرزو میکنمبه خیال خودمنحسی را بدر کرده امدم غروب همبه همه خواهم گفتتو عاشقم هستیکه دروغ سیزده را همگفته باشم......
بزرگتریندروغ سیزده راجلوی چشمانت خواهم گفت...دوستت ندارم......
اسفند را دوست دارمنه زمستان است و نه بهارگاهی سرد استو گاهی درختانش شکوفه میزنندمثل توستمثل من ستمثل ما آدمهاست......
زن باید محکم باشداز پس دلش بر بیایدمغرور باشد و جدیدلتنگی نکندشعر نخواندزن باید ...اصلا مرا چه به این حرفهاپس چرا زنگ نمی زنی آقا؟؟...
حرفهایت را نمیگویی چه بامامیکنیقلب و چشمم را ببین غرق تمنا میکنیمیکشی دستی به روی گیسوان من به نازاین حقیرت را عزیزم ملکه دنیا میکنیدست من را میفشاری در میان دست خوددوستت دارم عزیزم را که نجوا میکنیچند روزی هم عزیزم عزم رفتن کرده ایعاشقی ،حق داری و امروز و فردا میکنیچشم در چشمان من کردی نگاهی مستمرخوب میدانم که میمانی و غوغا میکنی...
بیا تقدیر را روسیاه کنیمدستت را بده......
میبینیبا تُانقدر همه چیز خوبستکه اسفند هم یادش رفته هنوز زمستان ست...
موهایم را دیگرنمی بافمفدای سرت...با حال آشفته ء منموی پریشانجورتر است......
به وقت ِشبآرام باشمن ستاره ها رامیشمارمخوابت که بردتا صبحسیر نگاهت میکنم......
گوش کنسمفونی پاییز را میشنوی اوهم دلش را به مهر تو خوش کرده...
شعر شده حرف حسابم که تو خوب کنی حال خرابم که توعاشق آن چشم سیاهت شدم تشنه آن کهنه شرابم که تو دیدن تو باز شده ارزو تشنه آن آب و سرابم که تو .... ماه منی باز سراغم بیا تا به سحر باز نخوابم که تو وعده دیدار ولی داده ای عاشق آن لحظه ء نابم که تو...
به وقت ِ شب آرام باشمن ستاره ها را می شمارمخوابت که برد تا صبح سیر نگاهت میکنم... ️️️...