متن نویسنده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نویسنده
می گفتند: «ای نگهبان عشق، این دلدادگی محال است.» گوش نکردم. می گفتند: «این درد بی درمان است.» گوش نکردم. می گفتند: «معشوق بی خبر است.» گوش نکردم.
برای این که هنرمند یا نویسنده ی متفاوتی باشی باید زیست و جهان شخصی متفاوتی داشته باشی . آن وقت بی آن حتی بخواهی همه چیز را متفاوت از دیگران می بینی. / محمد رضا کاتب
عقربه های ساعت حرکت کردن زمان گذشت جسم فرسوداما من هنوز درآن لحظه ی مبهم ایستاده ام وجایی نرفته ام من این روح سردرگم از آن روزتابحال هیچگاه خودرا نیافتم آری من بدجور گم شده ام
نویسنده عطیه چک نژادیان
درون من زخم هایی است که دیگر هیچوقت خوب نمیشوند اما درپذیرش اینکه دیگر خوب نمیشوند گیرکرده ام ورنج واقعی من از نپذیرفتن همین زخم هاست وگرنه جای زخم های روحی ام خیلی وقت است که بی حس شده اند
نویسنده عطیه چک نژادیان
گفت این روزها می گذرندولی نگفته بود که از روی روح وروانم میگذرند
نویسنده عطیه چک نژادیان
سالهای سال است که میمیرد تایک دم زندگی کندتوچه تو میتوانی یک دم
یک مثقال یک ذره مثل من بمیری؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
و قلم مرهم تمام زخم های ب دل نشسته است..
اگر قلم نبود چه دردها و ناگفته ها در ،دل
……...
دل با نوشتن آرام می شود🌱
قلم تنها مونس یک نویسنده است🌱
روز قلم و فرهیختگان علم و ادب
گرامی باد
المیرا پناهی درین کبود
مگر یک انسان چند بار نفس می کشد که در هر نفسِ خود بمیرد؟ مگر یک انسان چند بار می خندد که پس هر خنده اش بگرید؟ مگر چند بار به دنیا آمدم که این همه می میرم؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
میخواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینه ی خود فرو میبرم
تو کشته خواهی شد یا
من ؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
من عزیز
من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم!
هردوشکستیم؛توقلب مرا،من غرورم را
هردورقصیدیم؛توبادیگری من باسازهای تو
هردوبازی کردیم؛توبامن،من باسرنوشتم
این شباهت های متفاوت هرروزآشکارترمیشود.
نویسنده عطیه چک نژادیان
مگر میشود کاغذی ساخته شود و مدادی در دست نویسنده قرار بگیرد اما درختی نشکند و ضربات تبر را متحمل نشود؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
یکی از ذوق های دنیای نویسندگی این هستش که برای کسی که دوستش داری دست به قلم میشی و شروع میکنی به نوشتن و به نظرم
همیشه حق با اونی بود که گفت برای ابدی شدن،معشوقه نویسنده ها بشید چون حتی
اگه نباشید،جوری که ازتون نوشتن،موندگار میشید و شاید برای...
من تنها دلم کمی درک شدن میخواست
کمی فهمیدن قلبم...
من دلم کسی را میخواست که از نگاهم
دردم را بفهمد...
نه کسی درکمان کرد و نه کسی نگاهمان
را فهمید...
آخرش هم مقصر شدیم...
ما ماندیم و تنها با بهای بیش از
اندازه ای که به دیگران دادیم
•شاید از نسل سهرابم ، نمیدانم ...🌱📝•
ژاپنی هارا دوست دارم
تنها به این دلیل که آنها عاشق زیستن
در طبیعت اند و با روح خدا ارامش می گیرند...
سالها آشفته گشتم
به دنبال خود
به دنبال حقیقت وجودم
در تلاش آزاد کردن شاپرک وجودم
که سراسیمه دنبال آزادی بودی
آمدن تو به پایان رسیدن تمام آشفتگی ها بود ….
هزارن شاپرک در چشم های تو آزاد شد ……
آدم ها رو خسته نکنید
از اعتماد کردن
از مورد اعتماد بودن
از خوبی کردن
نرسه یک روز که
وقتی به خطر افتادی
همون آدم از کنارت بی تفاوت عبور کنه
دیدمت ناگهان دلم لرزید
صورتت تمام روحم را به تاراج برد
تمام عاشقانه ها به لکنت افتاد
خاموش شد تمام صامت و مصوت ها
ذهن من فریاد زد
دیده بودم از قبل میشناختم چشم همایش را……
من خوب میبینم روزی که به پسرت دیکته میگویی شعری که من گفتم و الهامش تویی…
میخندی و میگویی نقطه سر خط :)
+بابایی به چی میخندی؟
هیچی پسرم !
دفترش را میگیری و مینویسی ۲۰ تمام
و سپس نیمه های شب از شدت دلتنگی پشت به همسرت آرام گریه...