شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد
هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی... این امید واهی حافظ مرا دیوانه کرد!
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده برف ِ تجریش است و سوزش می رسد پاییِن شهر
گرچه یادی نکند پیش خود اما همه شب دم به دم خاطر او میگذرد از نظرم