پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
کی زِ سرم برون شود،یک نفس آرزوی تو..!...
دوستان عیب کنندمکه چرا دل به تو دادمباید اول به تو گفتنکه چنین خوب چرایی؟...
تو در منزندهاىمن در تو ما هرگز نمی میریم ......
ناصِح زبان گشود که تسکین دهد مَرانام تو بُرد و باعث صَد اضطراب شد......
میترسم!!!وقتی بیاید که دیر شده باشد!یک من برای ما شدن کم شده باشد......
مثل معتادترکت میکنم هربارباز زیر لبمیگویمهمین یکبار!...
مرا تو «دیده» و از «دیده» هم عزیزتریچه دیده یی که بر احوال من نمینگری؟...
ماییم و هزار درد تازهماییم و قنوتِ دست خالیماییم و همین اطاق کهنهبا زلزله های احتمالیبردار هلالِ داس ها رااز هیچ کسی شکایتی نیستما تکیه به کوهِ زخم داریماز هیچ قماش حاجتی نیست...
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد...
من از تو انتظار دیگه ای دارمبرام آرامشابرهای آبان باش...
فرورفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم...
زمانی به سراغ آدم می آید که دیگر خیلی شده است......
راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند...بی هنگام ناپدید میشوند!...
شرح این قصه’ جانسوز نگفتن تا کی ؟سوختم ، سوختم این راز نهفتن تا کی ؟...
هرگاه رَّد پای کسے که آرامشم را گرفته بود دنبال کردم,به خودم رسیدم...!...
مرگ ها دو دستهاند:مردی که قدم میزند زنی که حرف نمیزند...
همه کس سر تو داردتو سر کدام داری؟؟!...
دست مرا بگیر که باغ نگاه توچندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود...
هر که خود داند و خدای دلشکه چه دردی ست ، در کجای دلش...
میترسم از آن چشم سیه مست که آخر از ره ببرد صائب سجاده نشین را...
زحمت چه میکشیپیِ درمانِ ماطبیب؟ما نمی شویم وتو..... میشوی...
آری از شوق به هوا میپرم و خوب می دانمسالهاست مرده ام......
-نه صدایم…و نه روشنی ؛طنین تنهایی تو هستم !طنین تاریکی تو…...
رشکم آید که کسی سیر ،نگه در تو کند...........
حالم از شرح غمت....... افسانه ایست..........
در عشق دو چیز است که پایانش نیستاول سر زلف یار و اخر شب ماست...
من خَراب توام وچشم تو بیمار من است......
کزهر چهدر خیالمن آمدنکوتری......
کسی بایداین عشق را از وسط نصف کندو نیمه یِ دیگرش رادر دلِ تو بکارد !تنهایی نمیشود از پسِ تنهایی برآمد...
درست می گویند پاها قلب دوم اندمن همه جا دنبال توام ...........
شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن را به یاد آورید....
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن !که من نشانه ی های بیقیاس شدم.....
شعر را در روز نتوان آنچنان زیبا سرودشاعران شبها قلم هاشان قیامت میکند! ...
لحظه لمس نگاهت ... مست_و_ویران_میشوم...
دوستت دارمو تاوانِ آن هرچه باشد ،باشد ......
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟لطیف و دورگریزی،مگر خیال منی؟...
نمی خواهم نگرانت کنم اما .... نداشتنت را بلد شده ام ......
-متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست.........
خواهم ز خدای خویش، کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من میخواهم...
به تو فکر می کنم!مثل خدا به کافر خویش......
در نبودت خوب خیاطی شدم ........صبح تا شب ، چشم می دوزم به در ............
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آهماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک......
میروم و نمیرود از سرِ من هوایِ توداده فلک سزایِ منتا چه بُود سزایِ تو ؟!...
وادی عشق بسی دور و دراز استولیطی شودجاده ی صد سالهبه آهی گاهی .....
میخواهم با توبرقصَمنگفتیخیالَت رقص میداند؟...
گاهی آدمی دلشفقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!...
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لبتا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟...
-آخرین برگ سفرنامه باراناین است ؛که زمین چرکین است…...
عطرِ تو دارد این هواسر به هوا ترینمنم ......
ای عشق ای عشق!رنگ آشنایتپیدا نیست......