پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بشکن بشکنباز آبان شد که گرمای تنت را حس کنمنقش گل در انحنای دامنت را حس کنم هر سحر از کوچه باغ شهرک دلدادگیعطر یاس و ارغوان و سوسنت را حس کنم در فضای آسمان سرد شب های خزاناختران عاشق چشمک زنت را حس کنم هیچ فصل مثل پاییزان مرا باور نداشتتا که چای مرزه و آویشنت را حس کنم آمدی تا هر شب از سرمای پشت پنحره شعله شومینه های روشنت را حس کنم زیر نور چلچراغ و چرخش آیینه هاآستین غرق نور ساتنت را حس کنم مهر و آبان مهربا...
آبان است ودر خشکسالِ آفتاب و تطهیربخار را زمزمه می کنم مثلِ قطره های مانده در مرداب....
باید رها شوم !از حَجمِ سوالهای بی جوابِ درختان سبزباید رها شوم !از خَزانِ سردرگم پاییزاز نغمه های شکست خورده ی آباناز چشم های باران زده ی اندوهباید رها شوم !از شِکوه های مادران سرخ ،از برگ ریزانِ گیجِ آذراز رُفتگران غمگینِ خیاباناز زخم های کهنه ی سکوتاز ساچمه های تردید ؛ل*ب های ریزِ فصل ها ...از پنجره ای گمنام ،دستانِ کوچکِ دختران پائیز رابو*سه می زنندباید رها شد ... !رعنا ابراهیمی فرد...
آبان هوایش غرق دلتنگیست!عطر تورا در مشت خود دارد...!فهمیده خیلیی دوستت دارم !هی پشت هم با عشق میبارد!!...
هم درهوای ابری آبان دلم گرفتهم درسکوت سرد زمستان دلم گرفتهرجا که عاشقی ب مراد دلش رسید هرجاگرفت نم نم باران دلم گرفت......
مهر با رفتنت شروع شد آبان با نبودنت طی...برای آذر در این خانه را باز میگذارم چمدانت را پایین پله ها بگذار خودم برایت تا خانه می آورم • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
وعده بوسه به صد مهر در آبان دادیهر چه جان کند تنم مهر به آبان نرسید...
پاییز بر ما سرمای پر تکرار داردآبان مبارک بر آن آغوش که یار داردارس آرامی...
دریای بیکران را نگاه ... رنگ می گیرد پناه ... کنار هم یاران ... ابرهای خزان باران ...می نوازد ۵ انگشتم رازِ پرواز ...برای آبان ماهِ رو به آغاز .........
"آبِ انگور بیارید که آبان ماه است"جامِ لبریز بنوشید، خزان کوتاه استگَرنَشُد بوس و کنار از سرِغِفلت، قِسمتیارِ جانانه بِجویید، الانَش گاه است......
صبح است و دلم به مهر باور داردآبان که گذشت دل به آذر داردپاییز برای من شده این تعبیر:"فصلی که فقط خاطره در سر دارد"...
با همه مهربانبا من سرجنگ داریبدقلقلی نکن عشق جانمگر من آبانمتا به من میرسی مهرت تمام میشود...
ازحوالی پاییز..با نم نمِ آبان آمدی..زمین دلباخته ات شد...و تو باعثِ برگ ریزانی....
از حوالی پاییز با نم نم "آبان" آمدیزمین دلباخته ات شدو تو باعث برگریزانی .!...
پاییز با عجله رفته بود. ما فقط به جای پاهاش رسیده بودیم که ریخته بود رو زمین. نمی دونم چرا اینقدر با عجله. هنوز وسط آبان بود، ولی به هر دلیلی رفته بود. با چشمای سرخ داشتیم باسرعت و گرد وخاک کنان از آخرِ طرقبه بر می گشتیم، تو ماشینِ علی بودیم. مطابق معمول شادمهرای خیلی قدیمی پخش می شد. یهو وسط گردوخاک یه پیکان سفید و ساکت دیدم که کِز کرده بود تو برگای خشک و خودشو چسبیده بود به درختا. به علی گفتم وایستا می خوام از این پیکان عکس بگیرم. عکس گرفتم و ب...
قلبم! خانه قلبم، در این قلب پاییزچه تاریک استگردسوزِ دوستت دارمتسو سو کنان خانه ی دلم راروشنایی بودکو !؟شب های آبان به بلندی ستخانه ی دلم ظلمانیبه یلدا نرسیدهفتیله ی چراغ دوستت دارمترا کشیدیبرو بسلامتخانه دلت آبادهر چهار فصلش بهار...
آبان را با مهر تو می گذرانم با ترانه ای روح نواز در یک روز بارانی همه فصل ها رهگذرند اما تو همیشه در دلم ماندگاریجلال چراغی (اشک)...
آبان هوایش غرق دلتنگیستعطرِ تو را در مشت خود داردفهمیده خیلی دوستت دارمهی پشتِ هم با عشق میبارد ...آبان از اول هم مُردد بودعطر تو را جاری کند یا نهمیخواست لبریزت شوم امااینگونه باران گرد و رسوا.. نهاو دیده بود از اولِ پاییزهرشب به یادت شعر میخوانمفهمیده بودم زیرِ این بارانتو میروی من خیس میمانم ...آبان شدم در اوجِ بی مهریابری شدم اما نمیبارمبعد از تو این پاییزِ لا کردارگفته هوای بدتری دارم ...آنقدر از ...
"آبان" عروس پاییزهمان که عاشقانه هایش زیر زبان مِهر جاماند و بهانه هایش تمام ِ زردو نارنجی های عالم را کودکانه در آغوش آذر؛ شاهزاده ی رویاهایش سفیدو صورتی می شودارام وبی دغدغه!وهماهنگ میشوند باهم ملودی ترین نوای بارانیشان را از حاصلخیزترین جای قلب هاشان تا تقدیم شوند به همبا لذتی همگون.باران کریمی آرپناهی...
پاییز کهنسال مااز مهرش گذشتتا آخرین آبان قرن رابه آغوش بکشدجلال چراغی (اشک)...
با همه نیک و بدم اما منم آبانی امگرچه سردم درنظر سرشار ازمهربانی امچون گذشتم من زمهرو آه آذر مانده استمهروآذر رابگویید من همان آبانی ام...
قالیچه و ایوان قشنگی دارم موسیقی باران قشنگی دارمپاییز و هوای خش خش خوشبختی من با تو چه آبان قشنگی دارم...
من آبان ام مغرور و دلفریب زودرنج و مهربان شعری شبیه برگ خزان دلتنگ چون مخمل بهار قشنگ!...
فصل نارنجی عجب دل می برد بار دگرناز نازک می خرامد می رود سوی خزراین هوا حال مرا حالی به حالی میکند مهر می ورزم به آبان تا کنم ازدی گذرنوجوانی و جوانی رفت ماندم نیمه راهتک درخت عمر من افسوس مانده بی ثمربید خانه با نسیمی رقص باله میکند گاه گاهی می نوازد نغمه ای مرغ سحرمن درختی سبز بودم درمیان باغ گلرهگذار ی بی مروت ریشه ام زد با تبررنگ سرخ این درختان رنگ خون دل بود خاطرم را بس مشوش می کند این برگ وبر...
دخترِ پاییزی اما داستانش فرق دارد با تمامِ دخترانِ زندگی ات...یا از مهر آمده تا با مهربانی اش رخنه کند در تک تکِ لحظه هایت...یا با آبان آمده تا احساساتِ پاکش را به پای زندگی ات بریزد...و یا در آذر چشم گشوده تا با لجبازی های عاشقانه اش نور شود در،چشمانِ خسته ات را....دخترِ پاییزی آمده تا یک عمر،بی باده مست کند جانت را....مبادا بِشکَنی جامِ احساساتِ قشنگش را...مبادا باران باشد و دست نشوی در دستش...مبادا غروب باشد و پا نشوی برای پیاد...
آبان که میشود پاییز کمی خودش را این پهلو آن پهلو میکند...!برگ های بیشتری زمین را رنگ میکنند...!پچ پچ های باد شدت میگیرد! سردی حرف هایش مارا کم کم سمت چمدان های چهارخانه گوشه کمد میکشاند تا اولین لباس بافتنی را بیرون بکشیم...!ابر ها به هم نزدیک تر میشوند...!انار ها سرخ تر میشوند..!شب ها زود تر از راه میرسند...!این هارا میدانمچرخه طبیعت است...! تو کجایی؟!...
آبان دختریست با چترى از جنس باران...که عصر هر روز...در حصارِ برگ ریزانِ پاییزانتظارِ آمدنِ معشوقه ى بى مهرَش را می کِشد......
دختر پاییزی عزیزمدستت را در دستان پر توان مهر بگذار شرط میبندم او هوایت را خواهد داشت و آبان لب های سرخ تورا خواهد بوسیدو به گونه های زردت رنگی از عشق خواهد زدو امان از دیوانگی های آذر از بس دلش برایت ضعف می رود تب می اندازد به جان پاییزگر میگیرند و نارنجی میشونددختر پاییزی عزیزم پاییز هارا بمانپاییز هارا زندگی کنو سپس از گیسوان بلند یلدا بالا بیاآن بالا در گوشه از قلب زمستاندر انتظارت نشسته ام... ...
آبان با شکوه من! فردای بعد از رفتنتبا ته مانده های پاییز چه کنم؟!......
مهر و آبان، شب یلدای منیاوج ِآرامشِ رویای منیامنیت در شب تنهایی هاتو همان روز مَبادای منی...
آباناین دردانه ی دلربای پاییزطناز و خرامانبا قدم های آهنگینشبر کلبه ی دلم سایه گسترانیدو امنیت آغوشیاز جنس ناب پاییز رابر بستر تنهایی امپیشکش کرد......
دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردیبمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی فقط من مانده ام اینجا و این امواجِ توفانیغروبی رفته ای و سویِ بندر برنمیگردیبه یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاببه زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردیدوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران رااگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردیتُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ منبه این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی نه تنها "گُل محمد" رفته و "مارال&...
آبانِ زیبا، آبانِ عاشقآبانامروز یکم آبان است.من به آبان ارادتی ویژه دارم.«آبان» نام کوچکم است، «پاییز» مادرم و خِش خِش، صدایم.هر بار که برگی از شاخه افتاد بیشتر باور کردم که اتفاق ها به همین آسانی می افتند.به همین سادگی…و تو عابری شاد هستی که روح و جانم را تا استخوان می نوازی با گام نهادن بر برگ های زرد فروافتاده ام. آبان ماه تفاوت هاست. انگار حواس شش گانه هم قوی ترند.در آبان همه چیز به اوج می رسد؛ پاییز، بار...
آبان هوایش غرق دلتنگیستعطر تو را در مشت خود دارد!...
روز های آخر دلواپسی ...غصه هامان در گلو فریاد شدروی تنهایی ما خطی کشیدفصلی از خوشباوری ایجاد شدما برای زندگی شش خواستیمشانس هم با ما فقط تا پنچ بودبی رخ او شاه دل سرباز نیستبازی ما بازی شطرنج بودشعله های آبی و سرخ گناهمثل دل هامان هزاران رنگ بودآتش ما زیر خاکستر نبوددر سکوت تلخ ما هم جنگ بودآخر آبان سالی که گذشتدست ما سرد و پر از اندوه بودزیر آوار پشیمانی ماتؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود...
آبانظاهر معمولی ولی جذابمضطرب اما خونسردعصبی و بد اخلاقاحساساتی و با ذوقرویاهای کوچیک و قشنگ داشتنش..حس خیلی خوبیه...
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
و بعد نوبت آبان رسید و بارانششب عذاب و خیابان راهبندانش...
شروع آذر من با تو شد بهاری کاش همیشه پیش تو باشم ، تمام آبان ها...
پاییز جان؛ مهرت که به ما نرسیدآبانت هم به غم گذشت دوست داریآذَرت راچگونه ببارم ...؟!...
از بیست و نهم آبان هزار و سیصدو پنجاه وشش......................................................................چه آبانهایی که ندیده امآبانی که شاه داشتآبانی پر از انقلاب و شعارآبانی جنگ دارآبانی چفیه بر گردنمآبانی در تحریم که کیک نداشتآبانی که کودکی به من داد، آبان های آرامو آبانی که در نقشه جهان گم بودیمخدا عاقبت مان را خیر کند....
آبانتوضیح نمی خواهدکلکسیونی از آدمای خاص...
من متولد بیست و سه آبانم به رسم عادت تولدم مبارک پاییزی که بیست و سومین روز از آبان آن سهم من است...
اتفاق خوب آبانمچه می شود بیفتی در آغوشم؟...
او دیده بود از اولِ پاییزهرشب به یادت شعر میخوانمفهمیده بودم زیرِ این بارانتو میروی من خیس میمانمآبان شدم در اوجِ بی مهریابری شدم اما نمیبارمبعد از تو این پاییزِ لا کردارگفته هوای بدتری دارمآنقدر از عشقت نوشتم کهما دسته جمعی عاشقت هستیمدروازه ی این شهرِ عاشق راجز تو به روی هر کسی بستیمبارانِ امشب بهتر از قبل استجوری که فکرش را نمیکردیآبان خبرهای خوشی داردشاید به پای قصه برگردی...
حال خراب حضرت پاییز،مال منشأن نزول سوره ی باران،به نام توتنها نه من به مهر تو،آذر به جان شدمدلتنگی دقایق آبان به نام تو....
آبان را به این می گذرانمتا پنجمین روزشتو را در میان باران و برگ های پاییزی تقویمپیدا کنم......
بی تو چگونه میشود آبان بیایدطاقت ندارم نیستی باران بیاید...
آبان هم که رسیدبا کوله باری پر از باد و باران و برگ هایِ نارنجی .با حال و هوایِ دلبرانه ای ، که آدم را ناخودآگاه ، شیفته و عاشق می کند .با لطافتِ کم نظیری ، که خیابان ها را آماده می کند برایِ قدم زدن .درختان ، مهیایِ یک تغییر شده اند ، و تغییر ، بارزترین نشانه ی تکامل است .آسمان ، خودش را آماده کرده تا تمامِ دردهایِ ته نشین شده اش را ببارد ، و زمین ، برایِ بی قراری هایش ، آغوش وا کرده .کاش ، همراهِ برگ هایِ خشکِ پاییز ، تمامِ کینه و د...
آبان یعنیالف: آبیب: بارانیالف: اسمانینون: نمونهتولدتون مبارک آبانی های عزیز...