پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
انسان برای آنکه حافظه اش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد.گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیّت منِ آدمی نامیده می شود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گل های درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان، است. آنان آیینهٔ ما هستند، حافظهٔ ما هستند؛ از آنان هیچ چیز خواسته نمی شود، مگر آنکه گاه به گاه این آیینه را ...
واللهِ که چون گوهر نابید همهمن شب شده ام بلکه بتابید همهگفتم که سلامی بدهم برگردممن آمده ام اگر چه خوابید همهبهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
برآمد باد صبح وبوی نوروز به کام دوستان وبخت پیروز مبارک بادت این سال وهمه سال همایون بادت این روزو همه روز...
برخی از دوستان آینه ی مُحدّب اند و بعضی ها مُقعر!دوستِ خالص اما... به گمانم کسی ست که نقص ها و کم کاری هایتان را با "آینه ی محدّب" و تصویری کوچکتر از واقع به دلش می چسباند و از آن طرف حمایت ها و محبت هایتان را می گذارد در فاصله ی کانونیِ "آینه ی مقعرِ" دلش و تصویری زیباتر و بزرگ تر از آنچه در ظاهر دیده می شود، ثبت می کند!دوستانِ با عکس العمل های "آینه ی تخت گونه" هم دَمشان گرم که لااقل "منصفانه" شاد یا ...
همزمان،انسان در مسیر عمر خودمگر چند بار می تواندبه دوستانی بر بخوردکه از میان آنها همزبانی بیابد ...؟...
دوستان، دزدان زمان هستند....
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوستطلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند...
فقط دشمنان حقیقت را می گویند. دوستان و عاشقان بر اساس وظیفه، بی وقفه دروغ می گویند....
جاسوسی میان دوستان هرگز قابل قبول نیست....
روز وصال دوستان دل نرود به بوستانیا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
من خوشبختم که چیزهای فوق العاده ای در زندگی ام دارمخانواده، دوستان و خداوندهر روز به همه آن ها فکر می کنم...
خنجر از پشت می زنندچه دوستان خجالتی دارم من......
امشب موقع خواب،بشمار...تعداد دل هایی را که به دست آوردیبشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...بشمار،تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...فصل زردی بود،تو چقدر سبز بودی؟!...
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شورطعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ستحالا که دوستان همه جمعند دف بیارچشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست...
سلام بر شنبه !دوباره آمدى ؟ قدمت به خیر !وقتى براى بیدارکردن دوستانم میروىیک سبد عشقیک دنیا آرزوهاى زیباو یک عالمه الطاف خدا رابه روى چشم هایشان بپاشبگذار با ترنم دنیایى از امید چشمانشان را به روى تو باز کنند!روزتان پر از حس خوب …...
پروردگارااادر این شب دفتر دل دوستانم رابه تو میسپارم با دستان مهربانتقلمی بردارخط بزن غمهایشان و دلی رسم کن برایشان به بزرگی دریاشاد و پرخروش...
خدایا به فرشتگانت بسپار که لحظه لحظه نیایش خویش، دوستان مرا از یاد نبرند....
دوستان عیب کنندمکه چرا دل به تو دادمباید اول به تو گفتنکه چنین خوب چرایی؟...
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توستالحان بلبل از نفس دوستان توستهر شاهدی که در نظر آمد به دلبریدر دل نیافت راه که آنجا مکان توست...