یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
عصرانهدلم یک گوشه ی دنج دریک کافه میخواهدفقط من و تو.در ازدحام جمعیت این شهرفقط تورا ببینم,تو قهوه تعارف کنیمن غرق در قهوه ای چشمانتطعم خوش بودنت رابنوشم...
من جز تو نشانی به دل خویش ندارم...
چشم تو هوش مرا از زندگانی میبرد...