پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میدان ولیعصر و سر ضلع شمالییک کافه ی دنج و شبی آرام و خیالیکوپ شکلاتی و تب عشق من و تواین سردی و گرمی به تناقض شده عالیموسیقی و نورِ کم و نت های نگاهماین شاعر بیچاره شده حال به حالیآن روز گذشت و تو گذشتی و نماندیافسوس که ناممکن و نایاب و محالی!رفتی و از این خاطره ها دست کشیدیمن مانده ام و بی کسی و بی پر و بالیهر روز به یاد تو سر ضلع شمالییک قهوه ی تلخ و غم بدحالیِ فالیحالا شده پاییز و همان کافه ی خلوتمیدان ول...
دنجی می خواهم که از هیاهوی شلوغ شهردور باشدقلب و ذهنم را پهن کنمزیر نور آفتابکه نم اش کشیده شوددنجی ... که از هفت دولت آزاد باشدرعنا ابراهیمی فرد...
عصرانهدلم یک گوشه ی دنج دریک کافه میخواهدفقط من و تو.در ازدحام جمعیت این شهرفقط تورا ببینم,تو قهوه تعارف کنیمن غرق در قهوه ای چشمانتطعم خوش بودنت رابنوشم...
کنار تو بودن در جایی دنجپشتِ یک میزرو به روی یک فنجان قهوه تلخ،شیرین ترین اتفاق من است...
خودم می دانماگر پیش چشم مردم ببوسمتکلی حرف پشت سرمان می زننداما شعرهایم،دنج ترین جاست برای بوسیدنت!شعر که برای تو باشدبا یک بوسهمی شود به هزار زبان زنده ی دنیا دوستت داشت...من هر روز در شعرهایمبیشتر عاشقت می شوماین خط،امن ترین جای شعر هستپس همین جا می بوسمتخط بعدی عاشقانه ترین جای شعر استپس همینجا می بوسمت،خط بعدی بی هیچ بهانه ای می بوسمتدست من باشدتوی هر خط می بوسمت!اصلا انگار بوسه با لبهایت هم قافیه هست،انگار...
یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی...نه به دغدغه ای فکر کردنه غصه ای خوردنه نگرانِ چیزی بود.یک روزهایی را باید از تویِ تقویمِ دنیا بیرون کشید و برایِ خود کرد.از من می شنوید گاهی اوقات خودتان را بردارید و بزنید به جاده ی بی خیالی.میانِ این همه مشغله و روزمرِگی هایِ تکراری ، برایِ ساعاتی هم که شده گوشه ی دنجی رها شوید و برایِ ادامه ی راه نفس بگیرید...اجازه ندهید دلخوشی و آرامشمسیرِ قلبِ شما را گم کند...اجازه ندهید امید و نش...
هر شبمرور میکنم تو رااشک می ریزم،صدایت میکنمتو_نمی_آییو دوباره در آلاچیق دنج تنهاییکز کرده و آرام می میرم!!!و باز دوباره فرداسراغت را می گیرم......
دور نباشدر این دنیاے ڪوچڪدر این آغوش دنجنزدیڪتر باش، از روح بہ جاننزدیڪتر باش، از جان بہ تننزدیڪتر باش، از تن بہ منتو خود من باش...️️️...
از بس که خدا عاشق نقاشی بود...هر فصل به روی بوم، یک چیز کشیدیک بار ولی گمان کنم شاعر شد..یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!...