پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وَچکّهمیکندازمنهنوزحسرتِتو ... ...
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست،پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها......
این غزل ها به خدا مفت نمی ارزیدنداگر این دختر و این عشوه و این ناز نبود!...
ساعت از نیمه گذشت و دلم آرام نشدو خدا رَحم کند،این همه دلتنگی را...
من مُردم و گذشت برایم ولی بداندیگر کسی برایِ تو تَب هم نمیکند...
با شعر ِتازه داغِ دلم تازه می شودحرفی به جز سکوت، کماکان صلاح نیست...
صبح باشد! تو نباشی.. چه ثمر دارد این!؟مُرده شورِ همه یِ دار و ندارَم بِبَرد...!...