متن چای
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چای
چای را خیلی دوست دارم و قهوه را کمی
هردو را جلویم میگذاری
و من قهوه را انتخاب میکنم که رنگ چشمان توست
لب و لوچه فنجان چای آویزان میشود
نسرین شریفی
در سکوت غم زده، جامی ز چای
پاییز آرام، در خیال ما جای
برگ ها رقصان، در شوق وصال
درد دل با باد، در این فصل خاکسار
بی رویِ تو چای از دهن افتاد فدایِ نظرت
می شود چشم بگشایی و کمی قند دهی
اسماعیل دلبری
صبح بخیر 🌞
چشمه ی جوشانِ قالی، نغمه ی جانِ چای
مهرِ خورشید تابان، در دلِ این ماجرا
در هر گره، رازِ عشق، در هر تار، نغمه ی یار
مهرِ تو، ای قالیِ جان، در تار و پودِ این نگار
مهرِ تو، ای چایِ ناب، در رگ و جانِ این جهان
مهرِ تو،...
برای فتح چنین زنی
باید معرکه ها دیده باشی
زنی که به گاه تنهایی
چرخ می زند در آسمان آرزو
می رقصد دست در دست خیال
زنی طاغی که خودش را دوست دارد ، بسیار
و با هر ترانه ای، عاشقانه
می خواند ریز ریز
و با درخت می رقصد،...
بانو
اگر یک روز خواستی به خویشتن خویش سفر کنی،
از نقاب ها بگریزی،
و حقیقت را بی هیاهو لمس کنی،
به مامنی برسی از جنس معرفت،
روی تپه ای به بلندای هنر،
در همسایگی ماه،
با منظری دلنواز و رویایی،
دیوارهایش ترانه،
سقفش شعر،
پنجره اش موسیقی،
و عقربه...
زنی که با صدای آب ماهی میشود
و تصویر جنگل قناری اش می کند بر شاخسار
زنی که با ترانه ها همسرایی می کند
مانوس است با شعر با لبخند با عشق با عرفان
و با خودش ، با خودش....
و نمی ترسد از گذر بی رحم عمر
زنی که...
از پشت پنجره، به این جنگل زیبا نگاه می کنم،
همانطور که در صفحات یک کتاب غرق می شوم،
نور ملایم صبح روحم را بیدار می کند
در حالی که عطر چای، به روحم گرما می بخشد.
جنگل با رنگ سفید نقاشی شده
همانطور که شاخه های یخ زده
داستان...
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ای
به تماشای برگ های زرد پاییزی
آسمان آبی است و خورشید می درخشد
و من در آرامشی وصف ناپذیرم
لذت بردن از این لحظه زیبا
بهتر از هر چیز دیگری است
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.
غزل قدیمی
من برایت چای میریزم
تو برایم زندگی دم کن
ارس آرامی
در هر کافه و رستوران رویاهام را گرد کردم
از شهر به شهر رفتم، به هر نوک و کنار پرسیدم
تا با خیره چشمانی که گفتی که عاشق چایی و قهوه ام
برای پیدا کردنت تمام مرزها را گذر کردم
در هر لحظه امیدوار بودم که تو را بیابم
با...
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مرا
شعر دم شد تا بنوشد خستگی های مرا
در خیالم با تو بازهم زیر باران مانده ام
میکند خیس باز تمام خاطره های مرا
اگر زنده ماندم و یک روزی...
باهم در خانه تو چای دم نکشیده را از دستان زنت خوردیم،
برایت تعریف می کنم؛
که این روزها چقدر سخت و دیر و دور گذشت.
رفیق فراموش کار من
عصرانه کنار یار طنّاز ، عالی
با چای و غزل، نغمه ی دلباز ، عالی
در ساحل دریای محبت ز صفا
یارم که شود همدل و همراز ، عالی
بادصبا
دلم با عکس تو حالی به حالی میشود
ببین حال خراب من چه عالی میشود
همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر است
چو بیند چشم تو از غصه خالی میشود
تو را میبینم و رد میشوی،در این میان
غرور من دوباره دست مالی میشود
درون هفت سین،عشقِ...
چای ام سرد می شود در کنار کسی که دوستش دارم؛ ولی هیچکس نمی داند
که این داغ ترین چای دنیاست!
عصرها وقتی برایت چای را دم می کنم
بیشتر پیوند خود را با تو محکم می کنم
چای خوردن های ما یک اتفاق ساده نیست
با تو گرم گفتگو هستم، صفا هم می کنم
تا فضای خانه را پر می کنم از عطر چای
خستگی را، خستگی را از تنت...