میخانه ای پر از تب و تابم که مدتی ست سمت من خراب خماری نیامده ست....
تو را آنگونه می خواهم که باغی باغبانش را شبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را
من آن سرباز دلتنگم که با تردید در میدان برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را