پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
افسوس که ابری شده چشمان وطن بارانی و خیس است گریبان وطنصدحیف خزان رسید و پر پرشده اند.. چون لاله دراین دشت جوانان وطن!!!اعظم کلیابی بانوی کاشانی ...
جوانان ، اراده ای سترگ دارندو دل هایی دریایی و بزرگکه می توانند در آرامش سر سبز عشقنیکی ها و زیبایی ها را بسرایند ودری به خانه خورشید بگشایند....
جوان خوشحال است چرا که توانایی دیدن زیبایی را دارد. هر کسی که توانایی دیدن زیبایی را در خود نگه دارد هرگز پیر نمی شود....
دل در پی عشق دلبران است هنوزوز عمرِ گذشته در گمان است هنوزگفتیم که ما و او به هم پیر شویمما پیر شدیم و دل جوان است هنوز بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
زمین سرد و سپیده در زمستانوَ باران هم ، شدیده در زمستان جوان ، تو لایق شادی و عیشی دوام گل ، بعیدِ در زمستان...
خدا کنه هر کی هر جایی که آرامش؛ دلخوشی داره و کنار اونی که عاشقشه تا ابد باشه مث پایین پات خوش به حال علی اکبرت ارباب ❤...
از جوونی بگم؟ یعنی خنده های ساختگی (یاس)یعنی گریه وقتی تنهایی یعنی الزایمری موقع رانندگی یعنی نرسیدن یعنی نخاستن یعنی دویدن بی جا یعنی خدا میخام ببینمت...
نادر ابراهیمی:آتش بدونِ دود نمیشود، جوان بدونِ گناه !...
کتاب، کودک را بزرگ،جوان را پخته و پیر را ارجمند می کند...
زمان زیادی طول می کشد تا جوان شوی....
اگر زنی در چهل سالگی هنوز جوان استبه این دلیل است که شوهرش او را هنوز هم عاشقانه دوست دارد . . .تقدیم به همسری که روز به روز جوان تر میشود !...
زمانی که جوان بودم ، فکر میکردم پول مهمترین چیز در زندگی است ؛ الان که پیر شدم مطمئنم همینطور است !...
مبر به موی سپیدم گمان به عمر درازجوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه میکند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازهی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است ...اما وقتی به آن میرسد، میبیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده ، دور چشمهایش چین افتاده ، پاهایش ضعف میرود و دیگر نمیتواند پلهها را سه تا یکی کند و از همه بدتر ، بار خاطرههاست که روی دوش آدم سنگینی میکند ......
من به اندازه غم های دلم پیر شدماز تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم...
هزار بار گفتمبا این بادهای هرزه نپربه آنها نخ ندهحالابالای آن دکلبا سیمهای لخت فشار قویدست و پنجه نرم کن بادبادک جوان...
تو را آنگونه می خواهمکه باغی باغبانش راشبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را...
و دیگر جوان نمیشومنه به وعده ی عشقو نه به وعده ی چشمان تو......
مبر ز موی سفیدم گمان به عمر درازجوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
دردى ست دردى ست دردى ست ..........خونَت جوان بماند وُپایت پیر شود….......