شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
همه یک سو و تو یک سو چه بگویم دگر ؟
شست باران همه ی کوچه خیابان ها را پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من ؟
من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش ...
می خواهم از این پس تمام ماجرا باشی
شب اگر باشد و مِی باشد و من باشم و تو به دو عالم ندهم گوشه ی تنهایی را
دل را قرار نیست مگر در کنار تو
امشب در هوای تو پر میزند دلم ای مهربان من ، تو کجایی ؟
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
چه کنم دل چو هوای تو کند شب همه شب
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
گرچه تو دوری از برم همره خویش میبرم شب همه شب به بسترم یاد تو را به جای تو
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار مستی ات با بغلت هر دو گناهش با من
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت
ترسم به نامِ بوسه غارت کنم لبت را با عذرِ بی قراری ! این بهترین بهانه ...
ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!