پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من نوازش می کنم از دور،با دستان گرم احساسم،ابرهای سپید آسمان را…زهرا حکیمی بافقی،کتاب راز و نیاز....
کاش آن شانه ی افتاده کنار آینه ی کنج اتاقت بودم... تا نوازش کنم هر شب، پریشان موی سرت را... امین غلامی (شاعر کوچک) اینستا (amingh68)...
حال میده ناز کنی تا نوازشت کنم بی خودی قهر کنی غرقِ خواهشت کنمدل بدم به خنده هات سپرِ بلات بشم الهی تصدقت الهی فدات بشممگه میتونم تو رو با کسی عوض کنم لعنتی صدام بزن هی بگو تا حظ کنمدیوونه ..._برشی از ترانه...
هر شبکنار خیالت می نشینماما نه شانه ای برای تکیه می بینمو نه دستی برای نوازشچاره ای نیستجز آنکه همراه با خیالی واهیاز شب عبور کنمتا در سپیده ای دیگربه دنبال آرزوهایگمشده ام باشممجید رفیع زاد...
هوای داشتنتهر شب به سرم می زندو بغض در گلو نشسته امدر انتظار یاد زیبای توستتا در خیالی لطیفبه استقبال من بیایدای کاش بودی تا نسیم شادیاز هرم نفس هایت می وزیددست نوازش بر ثانیه هایپر درد من می کشیدیو صدای تپش قلب تودر تمام لحظه هایمبه گوش می رسیدمجید رفیع زاد...
هر روز واژه ی سلام راکنار دوستت دارم هایم می چینمو به همراه صبح تابناکبه استقبال تو می آیمبا نوازش خورشید برخیزو با چشم هایتبر گونه ی شعرهایم بوسه ای بنشانبدان ؛ واژه هایم با طعم نگاه توستکه جان می گیرندمجید رفیع زاد...
برایم از آشتی آسمانو پیله ی باز پروانه بگو ...از نوازش باد بگووُ ناز چمنزارهابرایم بگو ..که هر صبح بیدار شدن منو از تو گفتن اَمیاوه نیست ..که " یک عاشقانه ی آرام "استسند خوردهبه تعبیر و واقعیت وجود تو ..........
آن سوی خیابان جا مانده امهمه رفتند و آمدنداما نوازش دستانم سرگرداندنبالِ آمدن تو می گردند......
وقتی میخنده،احساس میکنم خدا قلبمو نوازش میکنه!...
نوازشم کن دستهای تو برف را آدم میکندمسعود احمدی شامکانی...
مگر چند بُعدی؟صدایت هم دست داردبه گوشم میرسد دلم را نوازش میکند...
وقتی می خواهید انگیزهٔ فردی را کور کنید، بهترین راه این است که او را از هر نوع نوازش محروم کنید.امروزه بی نوازشی را شکنجهٔ سفید می نامند، یعنی بدون اینکه فرد را مورد آزار و اذیت قرار بدهند، او را با بی نوازشی آشفته و عصبی می سازند.- علی شمیسا- فوت و فن های نوازش...
دستات واقعا دیوونن!هر شب تکرار میشه! خودتخوابیا... ولی دستات ساعتها دارن صورت منو نوازش میکنن :)دیالوگ دستهای دیوانه ♥️نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
حرفهایم را چگونه به باد سپارم که کلماتش را در مسیر به طوفان نسپارد که گوید من نوازش باد را در گوش ات زمزمه کردم نه طوفان غم را .........
باز آسمان به پنجره ها برف می زندانگار از نوازش تو حرف می زند...
همین پاییزسر ساعت همیشگیکنار درخت بیدبا همان بارانی مورد علاقه ی توو چشمانی به درخشندگی خورشیدبا قلبی آکنده از روزنه های امید و خوشی های سادهو دستانی پر عشقکه از هر انگشت آن برای تو محبت جاریستو تشنه ی نوازشبا دلی پر از رازهایی که قرار است برایت بگویممنتظرت می نشینم...مهشید تمسکی...
چشمانت را نمی فهممهیچ وقت ارتباط برقرار نکردمبا هنرهای مفهومیبا منِ سنتیبه زبان ساده ی نوازشبا دستانت حرف بزن ....
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!ببرم بخوابانمش!لحاف را بکشم رویش!دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!حتی برایش لالایی بخوانم،وسط گریه هایش بگویم:غصه نخور خودم جان!درست می شود!درست می شود!اگر هم نشد به جهنم...تمام می شود...بالاخره تمام می شود...!!!del_neveshtehay_taymaz2...
باد در یکی از صبح پاییز موهایت را نوازش میدهد...
گونی های سیمان می دانندچرا کارگرِ کارخانهصورت دخترک خودش را نوازش نمی کند! (زانا کوردستانی)...
دلتنگی ساعت و لحظه سرش نمی شود جانِ دلمجمعه برای منتمام آن لحظاتی ست که از تو بی خبرمتمام آن لحظاتی که حالم را نمی پرسیتقویمِ روی میزغروب جمعه را نشانم می دهدهمین دیشبامروز صبحهمین حالاهمین حالا که تصویر چشمانت رهایم نمی کند؛مغرور اگر نبودیمی گفتی که کودک دلتنگ ابروهایتنوازش انگشتانم را می خواهدو دختر بی تاب گونه هایتبوسه هایم را طلب می کند...
غلت میزند روی شانه ی سمت چپنوک دماغش میخورد به نوک دماغممیخندد...چشمانِ بدونِ آرایش اش برق میزندنفس گرم اش میرسد به لبمموهایش را کنار میزنمموهایش را نفسِ عمیق میکشماز پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اشآبِ دهانش را قورت میدهدمیگوید لطفا قصه بگو برایممیگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!میگویم چشمانتسرش را کج میکند و میگوید همین؟!میگویم تمام قصه چشمان توستدر آغوشم میگیردانگار که باران به زمین رسیده باشد......
همینک نیازمند اندکی آرامشمآرامشی از جنس حضورتدر جاده ای شمالی همراه با موزیکی ملایمو درختانی که سرمستانه درمیاننوازش باد میرقصند گویی انان هممسرور اند از این وصالرامین وهاب...
دور از نوازش های دست مهربانت..دستان من در انزوای خویش تنهاستبگذار دستت راز دستم را بداندبی هیچ پروایی، که دست عشق با ماست...
محبوبِ منامروز آرام در گوش آسمان آبی نجوا کردمدر گوش گلهای کوچک حیاط رازی گفتمو برای گنجشک های روی درخت حرفهایی زدمو از خدای بهار خواستم با بهار حال خوب بیاورد کهما کشتی شکستگان خسته ایم و جز امید به لطفِناخدای هستی،هیچ کس را امید رسیدن به ساحل امن نیست.همه ی این حرف ها را با قطره های اشکم به نسیم بهاری گفتم تا برایت بیاورد که بدانی دوستت دارم و دلتنگم ...هر نوازش نسیم بوسه ای ست که برایت فرستاده ام.میان تمام خبرهای بد کاش تو خب...
در چند برهه از زندگی ام زمان متوقف شد !اولی زمانی بود که تو را دیدم !دومی زمانی بود که تو را با معشوقت دیدم !و سومی زمانی بود که به امید تو به همه ی داشته هایم پشت کردم !به امید روزی بودم که به جای شانه من موهایت را نوازش کنم ، به جای آیینه من بگوییم کدام لباس در تنت زیبا تر است و به جای دیوار های اتاقت من تکیه گاهت باشم ، به امید روزی که هیچوقت نیامد همه ی زندگیم را از دست دادم ......
پاییزگاهی مثل یک شعر تلخ استمیچلاند قلبتمیریزد برگتمیگریاند چشمتگاهی هم چون مشعوقهء دلربایی استاز راه که میرسدعشقدوباره جان میگیرد تا زمزمهء نسیم در بزم رنگها عاشقانه به تماشا بکشاند و نوازش کندخستگی هایتدلتنگی هایتشکستگی هایتحتی گاهی با تلخی مرگ درونش به زخم نگاهی تسلی می بخشدگاهی همبی شباهت به سکوت خاطره ها نیستشاید پاییزبغض خفته در گلوی خزان استنمیدانماما هر چه هستیاد تو را در خاطرم تداعی میکند...
پس از روزهای دلتنگی، هفته های دوری و فصل های بی آغوش، تمام غم هایمان را در آغوش باد پاییزی می ریزیم تا با خود ببرد به دوردست هاقدم می زنیم تا دلمان با بوسه و نوازش باد پاییزی و رقص برگ ها آرام گیرد. تا رنگ بگیرند روزهایمان از زرد و نارنجی برگ هاکه هر چه باشد، آغوشِ پاییز مرهمی ست بر رنج و دوری و دلتنگی...
مگر میشود نوازش نم نم باران را برروی اَقاقی ها و یاس ها وصَد نرگس ِ شیراز و هزاران شقایق ببینی وشاعرنشوی ؟مگرمی شود اینهمه شادابی و سَرمستی ِ و رقص پروانه ها وناز و لِطافت سبزینه ها را ببینی وعاشق نشوی؟مگر می شود زیر این سقف بزرگ و آبی رنگ مقابل دماوند ِ عظیمایستادو بخودت نَبالی از اینهمههیبت و سَرسختی ؟مگر می شود پنجره را بازکنی وصدای نِی لَبک ِ دخترک چوپان را بشنوی وشیطنتِ بُزغاله هایکومه ی مَشتی بابا را از نزدیک ببینی و در ...
دلم پرواز می خواهدبه سوی آشنایی هابه جای دست، جفتی بالبه رنگی ناز می خواهددلم با راز می گریدولی آواز می خواهددلم کابوس می بیندولیکن خواب می خواهددلم تنگ استدلم پرواز می خواهدنوازش کن دلم را، ناز می خواهددلم امشب کمی همراز می خواهد....
باز هم صدایخش خش برگ هاصدای تو را در گوش منزمزه می کنندو باز پاییز امسالمن بی یاربرگ های نارنجی را نوازش میکنم......
اندوه خویش را در آغوش گرفتمو تمام شهر را دویدم!صورتش را نوازش کردماشک هایش را بوسیدمدستهای خسته اش را گرفتم وبه گیسوان درخت ها پیوند زدمسرخ ترین گل ها را به قلبش پیوند زدمتا دوباره نبض مضطرب گرم عشقرا به یاد آورد تا نپندارد مرده است!اندوه من، سالیانیست عشق رادر خویش پرورده است!آری تنها اندوه من، مرا زنده نگه داشته است!...
چشماتو ببند، باز کن؛ سه کلمه ای رو بنویس که تعریفش می کنه.نوشتم: شراب، آزردگی، فراق.نوشتم خواستن، ابتلا، نخواستن.نوشتم بوسه، سکس، وداع.نوشتم آغوش، نوازش، خشم.خط زدم همه رو، داشتم دکتر رو عاشق تو می کردم.نوشتم جان من است او.دکتر گفت این چهارتا کلمه شد.گفتم من رو حذف کن، من رو همه حذف می کنن، عادت دارم.لبخند زد و برام قرص های تازه نوشت، که یکیش صورتیه، رنگی که دوست داشتی.تو چی؟تو بلدی کسی رو که دوست داری تو سه کلمه تعریف...
شب بِخیر که میگوییتمامِ آرامشِ دنیا برایِ من میشود...!هر چه حسِ خوب...حالِ خوب...در دنیا هست به سراغم می آید...!با رویایِ اینکه شبیدر کنارِ تو ...در آغوشِ تو ...با نوازشِ دستان تو به خواب بروممیخوابم....!...
میان این همه آغوشِ باز،تو بیا و شانه باشمیان اینهمه تردید تو بیا و اطمینان باش دست باشمیان این همه بی رحمی تو رحم باشمیان اینهمه بغض تو نوازش باشمیان این اجبارهای تلخ تو بیا و شیرین ترین اتفاق باش.میان اینهمه دیوار اینهمه سقوط تو بیا و آینه،آب باش.میان این همه آغوشِ باز،تو بیا..!تو بیا و شانه باش. . ....
ڪاشمیشد تورا از خیال بیرون ڪشید...ڪمی بوسیدتڪمی به چشمانت خیره شدڪمی موهایت را نوازش ڪردتورا به آغوش فشردو یڪ لبخند تورا مهمان شد......
جمعه دخترکی غمگین است...که موهایش را باد نوازش میکند،نه معشوقش......
آسمانی ترین آغوش رامیان دستانت تجربه می کنم ،گاهی به زمین می آیمو در دریای خروشان محبتت ،شنا می کنمودر این پیوند عاشقانه آسمان و زمین ،میان نوازش نسیم دستانتبر گندمزار موهایم ،آرام می گیرم ......
عاشق که شدى هواى دلتفقط نوازش مردانه مى خواهد ️️️...
یا نوریا شمس الشموسیا انیس النفوسخورشید از دستان شما نور می گیردمهربانی از آغوش شما برمی خیزدآسمان از آبی نگاه شما ؛چشمه سارش را وامدار استآهوان منتظر دل هایمان ؛تنها ؛به حرمت رافت شماست ؛ که ؛به ضمانت ؛ تضمین داده و هنوز ؛جهان از این همه نامهربانی به مرگ ناگهانی ؛جان نداده ... ؛ و تسلیم نشدهاصلا خدا به حرمت کلمه ی طیبه ی ؛سلاله ی خورشید وجودتان ؛ماه را از شب هایمان نگرفتهکاش این ششمین شنبه ی پنجواره ؛به جماعت جم...
آشتی بودنِ آدمها را از ارتباط دستانشان با جهان میتوان دید.دستانِ آدمهای آشتی، کاری جز در آغوش کشیدن و نوازش کردن انجام نمیدهند.نه با دستانشان خط و نشان میکشند، نه تنبیه میکنند، نه سرد ارتباط برقرار میکنند و نه اجتناب میکنند.دستانِ آدمهای امن، پناهگاهند.دستانِ امنی برای خودمان باشیم.اینکه چقدر برای خودمان امن هستیم و چقدر با خودمان آشتی هستیم را میتوانیم از جوابمان به سوال های زیر بفهمیم.اگر برگردم به گذشته ام، آیا خودم را با تمام انتخ...
از مردهرکول یا موجودی فرا زمینی نسازیم!مرد هم یک انسان استو در پشت چهره مردانه اشکودکی است که نیاز به نوازش داردهدیه را دوست دارددر سینه اش ، دلی داردکه تشنه محبت و توجه استبیایید باور کنیم که آنها همشیطانت را دوست دارنداز اینکه همیشه نقش تکیه گاه را داشته باشند خسته می شوندو گاه بشدت نیازمند تکیه گاه هستندانها هم گاه شانه ای می خواهندکه بدون قضاوت به راحتی گریه کنندو گاه دوستی که پیش او نقاب ها رادور بریزند و درددل ...
خوبِ تابستانه ی منتو را با رقصِ مستانه ی تاک هابا نوازشِ نسیمِ خنکِ عصرگاهی،با عطر دلنشین هلومزه ی ترش و دلچسب آلو،زیر سایه ی درخت پیر و مهربان حیاطبخاطرم می سپارم...با طعم هر یک از این تابستانه ها،حضور سبز تو در من تداعی می شود......
آفتاب ،پشت پنجره در انتظار پلک گشودن ،پرنده،در انتظار پرواز و عشق در انتظار بوسیدن و نوازش تو ست.گوش به راهم ،تا با عزیزم ،روزی دیگر بیاغازم .بیدار شو گل من !صبح ات بخیر...️️️...
در هواے گرم این روزهافکر کردن بہ تو خنکے ستکہ دنیایم را نوازش مےدهد!...
ماهی را رها کناین نوازش بی آب یعنی مرگعلی گلشاهی (ورژیرا)...
فکر کن اولین روزتابستان باشد،و یاد تو از سقفخیالم چکه کند!مثل صدای یخ در شربت،مثل خنکی هندوانه در یکظهر داغِ تابستانی،مثل یک نسیم که جانت رانوازش می کند...عاشق که باشیمیتوانی با خیالش همزندگی کنی!نه گرما حریفت می شود؛و نه این جمعه هایبی حوصله ی کشدار......
غم انگیزترین سکانس زندگی امجایی ستکه هیچ خاطره ای از توروحم را نوازش نکرد.همه جا به دنبالت بودمهیچ جا نبودی.و "هیچ"تنها چیزی ستکه بعد از توسهم چشمان منتظر من شد....
شب که می شودسرت را کمی کج کنبگذار موهای خرمای ات صورتم را نوازش کند تا فراموشم شود هر آنچه از صبح بر من گذشت......
جمعه هایِ ساکتجمعه هایِ بی هیاهوجمعه های اسیرِ باورهایِ تقویمِ ماجمعه ها را ما ساخته ایمبرایِ در رفتن خستگی هایِ هفتهجمعه تنها تر از من و تو استبیا چای دَم کنیم ونوازش کنیم صورتش رابنشینیم وشعری بخوانیمبرایِ رفعِ دلشوره هایشجمعه شریکِ غم ها ودلتنگی هایِ من وتواستبیا جمعه را دریابیم.......