پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من یک دیوانه ام دیوانه ی رقص زیر باران بی چتر بی پناه بی هیچ دغدغه ای جز خیس شدن در قطره هایی که از آسمان می بارندمی چرخم زیر چشمان خیس شهر در میانه ی خیابان ها بی پروا به آغوش می کشم زمین را آسمان را قطره های سرگردان راباران هم نوا با تپش قلب من می نوازد و من در این موسیقی بی نهایت می رقصم تا جنونچرا که در رقص در باران دیگر دیوانه نیستم که عاشقم و این عشق برای...
شوق من چندین برابر میشود با دیدنتوای من دیوانهامدیوانهی خندیدنت ......