متن فیروزه سمیعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فیروزه سمیعی
تو مثل چتر سوراخی
در باران آتش بودی
که سایه ات را
بر سرِ پروانه های سنگی
گسترده بود
و
من
یک قوطی خالی برف شادی
در جیبِ سیاه ابر
صدایم را به آواز سیاه بادها می سپردم
تا شاید در گوش زمین
راز لبخندت را فریاد کنم
اما تو...
در بندِ زمان، اسیر و بی تاب شدم/
در خوابِ خود از قفس به پرواز شدم/
آزادی اگر چه دور، رؤیا شد و رفت/
در حسرتِ بال های خود خواب شدم/
...
....فیروزه سمیعی
آزادی و بند، هر دو در جانِ من است/
زنجیر به دست و قفل در پایِ من است/
بر سنگِ سکوت، نقشِ پرواز زدم/
پرواز، ولی هنوز زندانِ من است/
....🍃
فیروزه سمیعی
کودکان در باغچه ای
که خاکش از خاطرات ماست
تخم رؤیا می کارند
اما ریشه ها
از سنگ فرش خیابان ها سر در می آورند
با دستان کوچکشان
بر آسمان کاغذی
ابرهایی از گچ می کشند
بارانی که می بارد
شور اشک های دیروز است
لبخندهایشان
مانند بادبادکی ست
که...
روی دیوار
ساعت می خندید و زمان عقب عقب می رفت
صندلی ای که نشسته بود
پاهایش را دراز کرد و خمیازه کشید
در یخچال را باز کردم
ماه افتاد بیرون
و با صدای شکستن بشقاب ها
در فریزر یخ زد
قاشقی از سقف آویزان بود
و زیرش یک چتر...
زندگی ام قصیده ای ناتمام/
در گره ی زمان و وهم و خیال/
بادی وزید و برگ هایم ریخت/
ماندم به سکوتِ فصل ها بی سوال/
...فیروزه سمیعی
دل در پی ات گم و تنها پر از شور/
دست در دستان زمان گره در گلو/
عشقِ تو بیدار است در هر لحظه ای/
شاید فردا من و تو دو نیمه رو به رو...
..فیروزه سمیعی
«گلدون»
عشق مثل یک گلدون پر از خاک بود،
که هر روز بهش آب می دادیم، اما هیچ وقت گل نمی داد.
تو گفتی: این گلدون کجاست؟
من جواب دادم: تو نمی بینی؟ همین جاست، در این دست ها.
تو خندیدی و گفتی: دست های تو همیشه خالی اند.
گفتم:...
نور روشن است,
اما در دل شب,
تو همه ی جهان من بودی,
در آن نبرد
کلمات هم بی معنی می شوند وقتی چشمانت سخن می گویند,
و دل نمی داند که چه می کند.
فیروزه سمیعی
Լույսը պայծառ է, բայց գիշերվա թիրախում,
Դու եղար իմ ողջ աշխարհը, նրա մեջ...
در خلوت شب، ستاره پنهان دیدم/
از چشمه ی نور، عشق لرزان دیدم/
در آینه ی ماه نگاهت جاری ست/
در ظلمت دل ، مهر تو تابان دیدم ...
....فیروزه سمیعی
در موج خیال، دل چو دریا باشد/
هر لحظه به رنگ عشق پیدا باشد/
با بادِ صبا به سوی خورشید رود/
این زندگی ام, که پر ز فردا باشد/
....
...فیروزه سمیعی
مسیح در آشپزخانه است
دست هایش چنگ می زنند
در میان قابلمه ها
نان در دستانش خاکستر می شود
و آب
چون خون
از شیر فواره می زند
چاقوهای تیز
به صلیبش می خندند
و دیگ های بهشت
دود اندود
مثل دعاهای بی صدا
در دل شب می جوشد
بر...
زندگی دقیقا مثل یک پازل بزرگ می مونه، پر از قطعات کوچک و بزرگ که به هم نمی چسبند. به نظر می رسه همه چیز مرتب باشه، ولی یه لحظه به خودت میای و می بینی که یکی از قطعات گم شده یا اشتباهی جا خورده؛ بعد می بینی ،...
ما ماهی تو تنگیم
شایدم تو حوض یه خونه ی قدیمی،
که حتی دیواراش هم یادشون رفته چی بودیم.
هر روز منتظریم،
شاید یه روزی بیای،
دستت رو از لای پنجره بذاری توی آب،
اما همیشه با یکم فاصله،
که نه بتونیم بیافتیم توی دستات،
نه بتونیم پر بشیم از...
در راهم و گذر، ناپیداست
رازی نو
در پرده ای کهنه می پیچد
سخت ترین قدم ها
قدم های غریب
ردی که از بودن پاک شده است
عشق
نگاه را پشت رو می پوشاند
وفریب
تا نبیند جنون را...
...فیروزه سمیعی
...
On my path and journey, it remains unseen...
در پرده ی راز، عشق پنهان شده است/
آوای دل از فریب لرزان شده است/
هر خاطره ای که در دلم می جوشد/
در آینه ی شکسته حیران شده است...
....فیروزه سمیعی
غریب
در تقویم های بی صدا
تاریخ کهنه گی می پیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچ گاه
در هیچ کجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
می رقصد بی گمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق...
ماه است اسیرِ چنگِ دیوار هنوز
خورشید امید در قفس تار هنوز
فریادِ خموشِ زندگان در شبِ درد
اندوهِ زمین است و گرفتار هنوز
فیروزه سمیعی
خیلی وقت ها به خاطر درد و رنج خودمون، خودمون رو فراموش می کنیم. فکر می کنیم چون کسی درد بیشتری داره، درد خودمون دیگه اهمیت نداره. دقیقاً مثل همون فیلم کوتاهی که دیدم، داستان قورباغه و جغد. قورباغه یک چشمش رو از دست داده بود و خیلی در درد...
آمدنت
قصه ی پیوستن دو خط بود
دو خط موازی
که به جنونِ هم می رسند
و در نقطه ای خیالی
همدیگر را قطع می کنند
در مسیرت
کلمات می رقصیدند
حروف از هم می گسستند
و جمله ها
در فاصله ی بین نگاه هایمان
بازنویسی می شدند
لبخند تو...