دنیا همه شعر است به چشمم، اما...... شعری که تکان داد مرا بود
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ.....
ظاهر آراسته ام در هوسِ وصل، ولی من پریشان تر از آنم که تو می پنداری
هنر عشق فراموشی عمر است، ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم هر چه از طعم لبسرخ تو دل کند نشد !
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
گفتم به هیچکَس دِل خود را نمیدَهم اما دِلم برای همان هیچکَس گِرفت !