یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است...
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم...
اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است...
به حال آرزوهای محال خویش می گریم...
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم...
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست...
عاقبت میهمان یک نفریممرگ با طعم تلخ شیرینی...
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی وای به حالت...
دل به شادیهای بی مقدار این عالم مَبَندزندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است...
ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولیمن پریشان تر از آنم که تو می پنداری...
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی استمثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق...
از رستم پیروز همین بس که بپرسند:از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟...
گَر عشق مَقصد است خوشا لذّتِ مَسیر ......
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهدسرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد...
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند...
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفتچه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ......
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیستافسرده آن دلی ست که از هم نفس گرفت...
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکندرفیق های در آغوش هم گریسته را...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم...
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست...
گر چشم دوختم به تماشای این و آن می خواستم که از تو بیابم ، نشانه ای...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق حلالت...
میکشد کار من از فکر تو ،آخر به جنون ......
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی استدربهدر، در پی گم کردن مقصد رفتیم ....
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟...
اگر به ملک رسیدیجفا مکن به کسیکه آنچه کاخ تو را خاک می کندستم است...
گفتم از قصه ی عشقت گرهی باز کنمبه پریشانی گیسوی تو سو گند / نشد...
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشتاینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیرانآنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده رادر پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...
خبرترین خبر روزگار بیخبریستخوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد...
ساحل جواب سرزنش موج را ندادگاهی فقط سکوت سزای سبک سریست...
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن استمثل شهری که به روی گسل زلزلههاست...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دارتا دست خداحافظیاش را بفشارم...
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ استگاه میماند و نا گاه به هم میریزد...
مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خودتماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت...
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده استچه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشستحال وقتی به لب پنجره میآیی نیست...
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکنبر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است...
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهرگاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است...
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرندهمیشه زخم زبان خونبهای زیباییست...
هر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشد...
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد...
آب طلب نکرده همیشه مراد نیستگاهی بهانهای است که قربانیات کنند...
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست...
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیستخیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد...