بنمای رخ، که وقت لبخندم آرزوست دور از تو، نیشِ زورکی خندم آرزوست تو قهوه میزنی، و یادم نمیکنی یه اسپرسو با تو، در دایرکتم آرزوست نه زنگ میزنی، نه کامنت، نه ریاکت حتی یه «واو» در امرِ فِرندم آرزوست بیتو شبم شده همه فال و پِیج و پُست یک...
مزه تنهایی زیر زبانمان مانده است وگرنه این حجم از بی میلی نسبت به حضور کنار آدم ها عادی نیست... نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده