پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عاشقم! تازه ترین سرخیِ گیلاس منم!مثل هر شیشه ی باران زده، حساس منم! عطر پیراهن من مانده در آغوش زنیاو که در دشتِ خیالات تو شد یاس منم! خاک پای تو شدن قصه ی هر شعر کسی ستزیر این خاک ببینی اگر الماس منم! باز می بویمت ای غصه ی زیبا که هنوزشاعر چشم تو آن مردِ پر احساس منم! شانس دارید که شش آمده در طالع تانیک ترین یک شده در روی همین تاس منم...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
به جان خواهم قمارت را بریزم تاس عشقت را که شاید جفت شش آید برم آن روی ماهت را...
تو آبروی منی پس مخواه بنشینمرقیب تاس بریزد به شوق بردن تو....
جفت شیش آوردم درست همان روزکه من بودم و اینبار کنار من تو هم بودی میخواهم دوباره تاس بیندازمشاید برگردم و بار دیگر کنارم ببینمت......
دنبالِ خوش نشستنِ تاسم، ولی چه سودقانونِ مارپله چنان تخته نرد نیست......
به رغم خویشمقصود من از خدا توییدر آغوش گرفتنِ تمام دوستداشتنیهاو باقی ، تاسی است که میریزندبا دستانِ تو همراه میشوملبانت را میبوسمهر جا که باشی لمست میکنمو باقی ، همه پنداری است...