شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
من بچه بودم خیلی بد غذا بودم، یبار رفتیم خونه داییم مرغ داشتن گفتم من نمیخورم... داییم خواست از پسرش تعریف کنه گفت از ممد یاد بگیر، هر گهی میزاریم جلوش با اشتها میخوره...
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورمغربت برای من تعریف می شود!گفته بودموقتی بوی عطر تورا ندارمدرد برای من تعریف می شود......
دوس داشتنش یعنی دلت بخواد هر حرف و اتفاقی رو قبل از همه اول برای اون تعریف کنی...
جوری دوستت دارم که واسه هرکس تعریف میکنم دوست داره جای تو باشه ...️...
از تو پرسیدم برایت کیستم گفتی رفیق!آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست...
نبودنت، کسریست با مخرج صفر؛همانقدر بیمعناهمانقدر تعریف نشده...!...