از صفر تا صد چشمانت به آتش هزار گلوله است فرمانده که تو باشی کشته ها بی شمارست
به نام خداوند بینهایت بخشنده و مهربان "صفر شدن" فصل رفتن باید هر چیز را به اصلش بازپس دهی. و در این ردّ امانت رضایت کامل داشته باشی. وقتی از هر چیزی -اعم از خواسته ها و داشته ها و دانسته ها- آگاهانه دل کَندی، و خود را خلع ید...
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود... صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام
اینجا احتمالِ اینکه یک شبِ سرد پیراهنش را به بوی محبوبههای شب، معطر کند به صفر رسیده است!
صفر را بستند که ما به بیرون زنگ نزنیم! از شما چه پنهان... ما از درون زنگ زدیم
نبودنت، کسریست با مخرج صفر؛ همانقدر بیمعنا همانقدر تعریف نشده...!