پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باد رایحه ی خودش را دارد زمین و درخت و آب، عطر خود را دارند همە ی انسان ها هم عطر خود را دارند تنهایی و غم و خنده، عطر خود را دارند،عطر تو در میان همه ی آنها پیچیده بی آنکه همه ی آنها بتوانند، تو باشند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
عطر تو را نفس زدم، درونِ سینه آن قدرکه آه هم که می کشم، بوی تو پخش می شود...
تنهاییِ شَبَم را بی توورق میزنَمماه به میهمانی ستاره هامیروَد کاشبادی بِوَزَد عطرِ تورابه خلوَتَم بیآوَرَد. آگرین یوسفی...
من ملودی چشمانت را بلد شدم 🎼ضرب تند قلبم از مسیری که عطر تو عبور کرده بی اختیار گذر میکند...من و دلتنگی عادت کرده ایم، به عوام فریبی گمراه کننده انتظار؛ دریای پُرتلاطم های کاریزما آخرین اَشک های دلواپسی ... همانند شن زارهای ترک خورده ابریِ غروب ریسه وار جاری است....از ما جز جویبار بلورین اشک سازه ای نیست که که تندیس کنیم ...کاش پرده ای برای تکراره خاطره هابود ، بی گمان سکانس های جذابی برای باز بینی مجدد داشتیمآسم های رِغَت بار...
دلدارم!به هر جا که پا می گذارم عطر تو آنجا پیچیده. چه می کنی که اینگونه فضا را می آکنی مهربان من؟!شهناز یکتا...
بعضی وقتا که دلم تنگ میشهوقتایی که از خودم بیزارمبه هوای یکم قدم زدنچتر تنهاییمو برمیدارممیزنم دل به دل خیابونا زیر بارونی که نم نم میزنهجای خالیه تو هم حس میشه این هوا هوایه با تو بودنهیه نفر دلش میخواد تو این هوا خودشو جا کنه زیر چتر توکی از این کوچه گذشتی که هنوزمونده تو هوای کوچه عطر تو..._برشی از ترانه...
ماه قهر کرده و شب سیاه، چشم انتظارش،تاریکی همه جا را احاطه کرده و من آهسته، دست که به هر سوی می کشم عطر تو از آنجا بر می خیزد.شعر: رفیق صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
عطر تو عطر گل مریم و روی تو چو ماهفصل پائیز دلم با تو بهاران شده است سجاد یعقوب پور...
روزی به پایان می رسد بی تو تمام زندگی یکدفعه تنها میشود یک زن پراز افسردگی در خاطرم از تو فقط عطری به جا میماندو مردی شبیه رهگذر در قصه ی دلدادگی هر شب به یاد خنده ات سیگار دودم می کنددیوانه وار می رقصم و این نیست اصل بندگیلعنت به شب باغصه هاش با دردهای مشترک با کوچه ها بیگانه ام لعنت به این آوارگی...
دلبسته ی چشمان تو و دل نگرانمبه طرز نگاه تو که بند است جهانمدر دشت دلم عطر تو پیچید دوبارههر لحظه کنار تو بهار است خزانم......
تو نیستی که ببینیچگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست!چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست!چگونه جای تو در جان زندگی سبز است......
روزی روزگاری شب به عطر تو نشست و همانا صبح آفریده شدارس آرامی...
دست هایت را می گیرم از آغوش واژه ها عبورت می دهم حال عطر تو در شعرهایم نفس می کشد سیما یداللهی...
دەلاقەکان لێک کەواهەتا بۆنتشار و شەقام لەبەر بگرێت وقۆرتانن لە بیری جیهان ببات. ▪برگردان فارسی:پنجره ها را باز بگذارتا عطر توخیابان را در بر بگیردعطرِ تنِ توسِگرمه های درهم شده ی جهان را وا می کند… ...
ایلهان برک :با عطرِ تودر یک اتاق تنها مانده اماین عذاب رانمیتوانی تصور کنی......
از من نپرس که چقدر دوستت دارم؟از من بپرس که چرا دوستت دارم؟تا بگویمچون تمام دنیایمعطر تو را گرفته است...
فدای تو تمام من ... تمام من فدای توتمام هست و نیست من فدای چشم های توهرچه شدم تا به کنون فدای عشق تو کنم دوباره زنده می شوم تا که شوم فدای تونگاه میکنی مرا با آن نگاه آتشینبگو چگونه جان دهد زنده من برای تواز عطر تو پر می شود تمام این فضای منسکوت من صدای تو مشق همه حرف های توتمام نا تمام من چگونه بی تو سر کنمتو زنده باش جای من تمام من به جای تو...
عطر تو این حوالی پیچیده استدر گلوی کدام کوچه گیر کردی دل آرا نژادوردی...
عطر تو در هواستمی آیییا رفته ای؟...
حالا که ابرِ سیاه باران شدمی گذارم بمانند رخت ها بر بند،آن شالِ سُرخ و دامنی با گلهای زنبق تن خوابی از گیپور و ملحفه ای به رنگ آسمان، می دانم تمام شب همراهِ عطر تو قطره قطره می چکند در انحنای تنم و سرانجام جایی دورتر یکی می شوند تا پای تاکی خزان دیده...
عاشق شده ام حال و هوایم خوب استدرد است ... ولی درد برایم خوب است!.آرامش من! با تو فقط حالم نهخوابم؛ نفسم؛ لحن صدایم خوب است.تشخیص پزشک است کنارم باشیعطر تو برای ریه هایم خوب است.من با تو خوشم؛ نا خوشی ام چیزی نیستآنقدر که تاثیر دوایم خوب است.هر بار فقط عاشق تو خواهم شدصدبار به دنیا که بیایم ... خوب است؟!.طوفان که نه؛ بگذار قیامت باشدمن در بغل گرم تو جایم خوب است!...
از جمعه ها دلتنگیو از عشق تنهایی اش نصیب ما شدبیچاره این دل که هربار هوای تورا میکندجز یک مشت خاطره چیزی در دست نداردو حیران در ثانیه هایی بدون تودر خود مچاله میشودجمعه که می شود غم بر دلم می نشیندو نمیدانم شعرهایمرابرای که باید بخوانمدفتر اشعارم را که ورق میزنم بویچیزی بی قرارم میکندچیزی شبیه بوی عطر توچیزی شبیه عشق...دلنوشته های مرا با دل بخوانیک نفر سکوتش را فریاد میزندپشت این دلنوشته ها دلی بر بادرفته است...
درست چند ساعت دیگر......عطرت می نشیندروی بال های پروانه روی دامن گلدار دخترکیکه با شوق؛شمع های تولدش را فوت می کند!یا شاید روی دست های زنیکه با عشقموهای خرمایی رنگفرزندش را بافته!چند ساعت دیگریک زن میانسال،پنجره را باز می کندو به یاد خاطرات شیرینی کهکه با عشقش داشتهلبخند می زند!اردیبهشت جان!تمام شیرین و فرهاد های شهردیوانه ات هستند!حتی من و بهار نارنج هامست عطر تو هستیم!گل های یاس دنبال بهانه می گردند...
شعر اگر نتواند موهایت را بسرایدوکلمات،زیبایی چشمان مشکی ات را توصیف کند.وقافیه ها با عطر تو پر نشوند.به چه کار می آید؟به صبح می رسد؟آیا ارزش وقت را دارد؟لیکن شعری که شما را ندارد،محبوبم.من را شاعر نمیکند...نه پاریس نه اینجا نه دمشقنه حتی انسان می شوم!...
پیراهنت را به گوشه ترین گوشه ی اتاقم سنجاق کرده ام، تا چندان در دید نباشد...آدمهای حسود را که می شناسی، بی هوا می آیند و عطرت را استشمام میکنند.چندروزی هم که گذشت انگ دیوانگی را به پیشانی ام میزنند... آنها چه میدانند عشق چیست... از کجا باید بدانند معتاد بودن به عطر تو یعنی چه!از تو که پنهان نیستمن هرروز پیراهنت را درآغوش میگیرم و گَرد های ریز نشسته روی آن را با دستهایم پاک میکنم. دکمه های پیراهنت را میبندم و لبه های آستینت را کمی به سمت ب...
می رومبی آنکه دور شده باشمچشمان تو که مبداء باشدسفر یعنی ماندنو جاده بهانه ایستتا حواسم در هزار جهتبه عطر تو پرت شود......
یک چمدانپر از اشکِ من یک خانهپر از عطرِ تو حالا تو بگو؛آن که می رود کیست؟ ...
خزان شد و نیامدیبه لب رسیده جان مننیامدی و بهز دلگرفته در هوای تو !گرفته بوی عطر توتمام خاطرات مننشسته روی دامنمغبار رد پای تو !...
دست از تو بردارم کجا هر روزاین قلب سرگردونُ بسپارممن با تو عمری زندگی کردممن تا ابد عطر تو رو دارمدست از تو بردارم خیال تودست از سر من برنمی دارهعشقت تو بیداری، تو خوابم...، وایعشق تو روی دور تکرارهتنهاییامُ دست کی هر روزبسپارم و راهی شم از اینجامن بر نمی گردم به آرامشمن بر نمی گردم به این دنیابی آرزوی تو کجا بایدبا این دل دیوونه بنشینممن غیر تو چیزی نمی فهمممن غیر تو چیزی نمی بینمای بی تفاوت روبرو با من...
چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛پاییزهی تازه می شودعشقهی رنگ می گیرد...
حواسِ شهرپرتِ باران استحواسِ منآغشته ی عطرِ تو.....
کاش امروز اینجا بودی...لباسها را که تا می کردم، بوی عطرت آمد، بی هوا و ناگهان. دست انداخت بر گردنم و با صدای مردانه ات اسمم را هجی وار تکرار کرد.کاش اینجا بودی و می دیدی که جایِ صدایت بر گوشهایم مانده است. بر روحم، بر قلبم، بر استخوان ترقوه ی پایین گردنم. همانجا که گاهی عطرت را بیصدا و دور از چشم همه، بر آن می زنم و تا روزها تو را با خود راه می برم.و....پنهانی عاشقت می شومکاش امروز اینجا بودی و به این لباسها می فهماندی که نبودنت یک ...
پیراهنم را دوست دارمآستین هایشعطر تو را دارند...
عزیزترینمدلم میخواهد عطرت را در آغوش بگیرم حتی هنگام خواب ، تااز هوایم نپرد...دوست دارم وقتی موهایم را میبافم عطر تو را لابه لای تارموهایم پخش کنم...وقتی چای می نوشم عطر تو را از بخارآن استشمام کنم...به یقین هرچیزی در این دنیا باید کمی از عطر تو را داشته باشد تا شیرین و دلچسب شود...دوست دارموقتی از خانه خارج میشومعطر تو را در جیب کنار قلبم بگذارماصلا دلم میخواهدعطر تو در تمام رگ هایم جریان داشته باشد و تمام تنم را در بر بگیرد......
این کوچه، عصرهاعطر تو را می گیردبا چادری در باد...
وقتی کنارت چای با عطر تو نوشیدممعنی چای قند پهلو را عوض کردی..️...
تو همان " عشقی"که هر دم و باز دمَماز " عطر تو "جان میگیرد،و درهر نفس از " تو"دیوانه تر می شوم وهر لحظه از تو عاشق تر.......
خواب هایم از عطر تو مى زنندبیدار مى شومدر ، انگار که بگوبد:آرام بخوابی،بوسه بر پیشانى،خداحافظبسته مى شودومن مستِ عطر جامانده ات در خانهبى هوش مى شومدلم میخواهدت یک باربه بیدارى آغوشت شومو بمانى.وقت های رفتندرها موجودات بسیار غم انگیزی اندچون نمی توانند نگهت دارندو من دلم به اندازه تمام درهای غمگین جهان تنگ است...
از ریل دست های تو رد شد قطار باد من با سکوت و یک چمدان غم، سوار باد آشفته می رسم به جهان زنی که باز موهاش را گذاشته در اختیار باد می خواستی که دل بکنی از هرآنچه بود می خواستم فرار کنم با فرار باد خیره به راه رفتن من ایستاده ای دریای بی تلاطم در انتظار باد خیره به جای خالی من، کوه بی خیال من شاخ پر شکوفه ام و بی قرار بادهر شب هجوم تنهایی به اتاق ها درهای قفل باز شده با فشار باد ...
آبان هوایش غرق دلتنگیستعطر تو را در مشت خود دارد!...
دلتنگی نه حرف حالی اش می شودنه نگاه ، نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم !دلتنگی یک سکوت می خواهدیک آغوشکه بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشدکه بدانی دور که شد ،هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو ...دلتنگی ، امنیت می خواهد ......
عطر تو...دارد این هواسر به هوا ترین منم..!...
شهر من اونجایی که عطر تو رو داره هواش ️️️...
لب من عطر تو را دارد و من می ترسمنکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد...
تو همان بایدِ من هستیمثلا همیشه باید باشیباید دستانم دائم گم در دستهایت باشد باید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشد باید فقط عاشقِ تو باشم ...️️️...
تو همان بایدِ من هستی...مثلا همیشه باید باشیباید دستانم دائم گم در دستهایت باشدباید تنم فقط به بوی عطر توعادت داشته باشد...باید فقط عاشقِ تو باشمباید!...
تو نیستی که ببینی :چگونه عطر تو ،در عمق لحظهها جاریست چگونه عکس تو ،در برق شیشهها پیداست !چگونه جای تو ،در جانِ زندگی سبز است...
آمدی رنگ زندگی ام را تغییر دادیتا عشق در من به هوای تازه برسدحالا که رفته ایمهم نیست چند روزباید بدون تو سر کنموقتی می توانمفقط به تو فکر کنمکه هر لحظهدر من متولد می شویو عشقت آنقدر در من رخنه کرده کهنفس هایم رااز اتاقم پس گرفته امتا تنها عطر تو را تنفس کنمکمتر پیش می آیدکسی مثل من عاشق شودرویایی را در آغوش بگیردکه روی تنش جا ماندهو منتظر بماندمنتظر دستی کهریسمان به ریسماندر موهایش گره خوردهو منتظر قلبی ک...
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورمغربت برای من تعریف می شود!گفته بودموقتی بوی عطر تورا ندارمدرد برای من تعریف می شود......
ببین تو از حسادتِ دخترونه هیچی نمیدونی!حسادتی که یه تنه اش به تنِ دیوونگی خورده!تو فک میکنی من فقط به دخترایی که باهاشون حرف میزنی حسودیم میشه؟!آره عزیزم، اونها هم هستن ولی فقط که اونا نیستن!مثلا خودکاری که الان دستته! خب طبیعیه حسادتم!درواقع درستش اینه که الان دستایِ من تو دستت باشه، نه که خودکارِ میونِ انگشتات!یا حتی اون بالشتی که شب ها سرت رو روش میزاری، خب آخه لمسِ موهایِ مشکیِ تو و عطرِ تو _ازفاصله ای همینقدر کم_ مگه کم چیزیه؟؟...