بزغاله ی سیاهی که قصه نویس در قصه اش چیزی از آن ننوشت من بودم! گرگی گرسنه نبودم که پشتِ در خانه ی تو، دست به کیسه ی آرد فرو ببرم برای گول زدنت! حبه ی انگوری که شراب را از سرکه شدن نجات می دهی! دروغ نگفتم به تو...
بزغالهی سیاهی که قصهنویس در قصهاش چیزی از آن ننوشت من بودم! . گرگی گرسنه نبودم که پشتِ در خانهی تو، دست به کیسهی آرد فرو ببرم برای گول زدنت! حبهی انگوری که شراب را از سرکه شدن نجات میدهی! دروغ نگفتم به تو هرگز و نخواستم سیاهی دستانم را...
عاشقش بودم و او قدر بُزی فهم نداشت چه کنم باز که او حبهی انگور من است