سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مشابه اند،شراب و رنگ چشم هایت.هر دو مرا مست می کنند..شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خوش باشد و گوارا..ساقی ز چشم یاران پر کن شراب ما راجامی به این قشنگی خوش باشد و گوارا...
حُسنِ ختامِ شب آنک شرابِ خون، آنک طعامِ داغ ،بر خوان لطف توبا یک دوجین دهان،حُسنِ طلوع صبحخار و صلیب و میخ.برای مسیح...
لعنت به تو بر عشق تو با ذات خرابتبر خاطره هر لحظه ای از یاد و خیالتآن قدر که دلم سوخته دگر تاب ندارممی سوزد و از سوزش آن خواب ندارملعنت به شب و خواب من و تخت خرابمبر اسم تو هم اسم تو هر ذکر و ثوابمأعوذ به مستی با شراب و هر چه پستیاز صاحب چشمان سیاهی که تو هستی...
بانو برای امشبت مهمان نمیخواهی؟یک شاعر تنهای بی سامان نمی خواهی؟بانو در این دنیای لبریز از دروغ و لافیک عشق پاک و صاف و بی پایان نمیخواهی؟بانو شراب سیب و گندم را نمی نوشی؟حوّای من آدم که نه،انسان نمی خواهی؟من حاضرم با جسم و جانم شانه ات باشمبانو برای اشک خود، دامان نمی خواهی؟ای در لبانت باده های کهنه ای پنهانهنگام لب برلب زدن ،فنجان نمی خواهی؟بانو هوایِ چشم هایم تیره و ابری سترقصی به زیرِ بوسه ی باران نمی خو...
از تشنگی میمیرم و در ساغر شعرمهرگز شرابِ تلخ مردافکن نمی ماندرضا حدادیان...
در آغوشت چه آرامم!چقدر عشق ست در کامم!شرابِ بوسه ی احساس،شده، پیوسته ی جامم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در خلوت خیالمتو را همچون گلی سرخدر باغچه ی احساس قلبمبه تصویر می کشمببا که سفره ی دلم پهن استبرای نوشیدن عشقتا در امتداد شباز شراب لب هایت مست شومدر آغوشت زندگی کنمو میان گهواره ی دستانتآرام بگیرممجید رفیع زاد...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
رنگ مشکی زودتر از شراب مست می کنداگرچشمان تو باشد......
در شراب و شعر و شب، غرقِ شکفتن می شوی!عشق می افتد به سجده، تا تو یک «زن» می شود!شاعر: سیامک عشقعلی...
و آدم اول آتش را اختراع کردو بعد جهنم را... چنانکه اول شراب راو بعد بهشت راو چنانکه اول فراق راو بعد برزخ را......
کوکبه ی آفتابخمار درد تو هستم شراب می خواهمهوای مستی و حالی خراب می خواهمشرنگ شعله عشقم علاج بدنامی استزلال باده و قلبی کباب می خواهماگرچه سردم و خاموش مثل خاکستربه جان خسته خود انقلاب می خواهمقسم به غمزه بودای هر دو چشمانتبه سومنات جمالت صواب می خواهمبزن به زخمه ی تار دلم سرانگشتیکه شور نغمه چنگ و رباب می خواهمدخیل شوکت رویت شدم نگاهی کنتورا بجاه و جلالت جواب می خوهماگرچه لایق کاشانه ات نخواهم شدولی تو ر...
این غوره هاشراب خواهند شدو انقدرجای خالیت را پر خواهند کردکهحلوایمنوبرانه ی بهارت باشد...تورا جان باراناینبار صبر نکن ......
فراهم کن شب دیدار خود راشراب ودفتر و سیگار خود رابخوان آواز از پروانه ای خیسبرایم کوک کن گیتار خود راشهلا الوند (خاتون)...
هرگاه زنیبا تلالوی زیبا و سرمستی اش،با خنده هایشبتواند اگرعقل از سرتان بیرون کنداگر چشم هایشراز چشم های تان را بخوانداگر بتوانداندوه و شادمانى تان را شریک شود بی شک آن زنشرابِ شماست!...
مرا به بزم عاشقانه ات ببردر این شبی که ماهبا نگاه هر ستارهجرعه جرعه مست می شود...پیاله ام شکسته استتو از شراب چشم خوددو جرعه قرض می دهی؟...
فکر کردن به تو؛لبخند روی لبم می نشاند...دیدنت؛تپش های قلبم را نامنظم میکند....و عطر تنت؛مانند کهنه شرابی ستکه عجیب مست میکند... داشتنت...!داشتنت باید اتفاق خیلی فوق العاده ای باشد!اتفاقی شبیه لمس قطرات ریز باران روی صورتت،وقتی روی دشتی سرسبز دراز کشیده ای...یا شبیه دیدن لبخند یک نوزاد،زمانی که به چشمانت زل زده باشد.و یا نگاه کردنبه یک منظره زیبای برفی از کنار شومینه...درست نمیدانم!هرچه که هست،داشتنتباید تلفیقی از ب...
در مسیر آمدنتچند تاک بکارم؟هر بوسه اتخوشه ایست که به نگاهیشراب میشودنمیگذارم شرابتاز لبانم چکه کندباید شعر شویتا همهتو را بشنوند.......
جای انگور از لبان تو شراب انداختیمدر دهن ها با همین یک جمله آب انداختیمچشم واکردیم و پیش روی ما چشم تو بودخویش را تا روز مرگ از چشم خواب انداختیمما به تو دل داده بودیم و تو گاهی یک نگاهمدعی بودی به تو جنس خراب انداختیمبا سرانگشتت به بازی تاب دادی زلف رابس کن این بازی، ببین در پیچ و تاب انداختیمچنگ در زلفت زدم گفتی که بین موج هادست و پایی می زدی ما هم طناب انداختیمدر حجابت مهربان و رام ظاهر می شدیما ولی از چهره ات د...
چند بیت از غزلمن از پیش تو رفتنی نیستماگر می توانی کنارم بزنتو دار و ندار منی، پس بیابه جرم نداری، به دارم بزنسرت خورد بر سنگ روزی اگرسری هم به سنگ مزارم بزنقراری اگر داشتی با شراببه یاد دل بی قرارم...بزن...
به سال ها بعد فکر می کنم!به زیبایی سپیدی موهایمان.میدانستی؟پیر شدن کنار تو چقدر می چسبد!؟اینکه دستانم بلرزند،پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،و کنارت بنشینم و بی اختیارسنگینیِ سرم را روی شانه هایت رها کنم!خوابم ببرد.و رویای آن روزی را ببینمکه برای اولین بار گفته ام،دوستت دارم.و تو خندیدی....با آنکه نان برکت استتو اما برایمشراب باش ... بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ! ....
اگه قرار باشه پاهام رو از دست بدم ترجیح میدم در اثر سقوط، بعد از صعود به قله یه کوه باشه؛ اگه قرار باشه قلبم بایسته ترجیح میدم از شوق بغل کردن یه موفقیت باشه؛ اگه قرار باشه چشمام رو از دست بدم ترجیح میدم به خاطر یه شب مستی ناب با یه شراب دست ساز خونگی باشه؛ اگه قرار باشه باورم رو از دست بدم ترجیح میدم بعد از یه همدستی ماجراجویانه با خودشیطان باشه؛ و اگه قرار باشه عشق رو از دست بدم ترجیح میدم بعد از یک تجربه سیر و پُر عاشقانه و شورانگیز باشه... ....
تن به دریا می دهماگر تو در عمق این دریا باشیجنون را به آغوش میکشماگر مجنون،محبوب تو باشدشراب صد ساله میشومتا که مست کننده دل بیقرار تو باشمهمای جانان منتا وقتی که زنده باشمتمام زندگیم را با یک اشارهبه قهوه چشمان تو می بخشم...
چشماتو ببند، باز کن؛ سه کلمه ای رو بنویس که تعریفش می کنه.نوشتم: شراب، آزردگی، فراق.نوشتم خواستن، ابتلا، نخواستن.نوشتم بوسه، سکس، وداع.نوشتم آغوش، نوازش، خشم.خط زدم همه رو، داشتم دکتر رو عاشق تو می کردم.نوشتم جان من است او.دکتر گفت این چهارتا کلمه شد.گفتم من رو حذف کن، من رو همه حذف می کنن، عادت دارم.لبخند زد و برام قرص های تازه نوشت، که یکیش صورتیه، رنگی که دوست داشتی.تو چی؟تو بلدی کسی رو که دوست داری تو سه کلمه تعریف...
بنواز به گیسوان، بر و دوش مرالبریز شراب کن لب نوش مرادوشیزه ی خوشتراش قرن گل سیبتا باغ سپیدت ببر آغوش مرا...
بوسه یی دادی و تا بوسه ی دیگر مستمکَس شرابی نچشیده است بدین گیرایی...
با آنکه نان برکت استتو اما برایم ، شراب باش ..بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ....
چشم هایت؛ چشمه های شرابلب هایت؛ باغِ خرماوآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است....
تو را بی چتر می بینمزیر بارانبا موهای ریخته بر گونهتو را در ساحل می بینمتا مچ در آبمی خرامیو می بری دل راتا افقی سرخ در غروبتو را در باغ انگور می بینممست از شاهانی ی شراب نشدهتو را می بینمکتاب در دستزیر باریکه ی نورو باز می بینمتاینجاو باز آنجابگو چرادر همه حالت زیبایی...
دلم، مست شدنبا "تو" را می خواهدمرا پیاله ای شراب بنوشانسبزم نما ، زنده ام کنبا من به رقص برخیز و مراذره ذره در آغوشت بمیران...
بزغاله ی سیاهیکه قصه نویسدر قصه اش چیزی از آن ننوشتمن بودم!گرگی گرسنه نبودمکه پشتِ در خانه ی تو،دست به کیسه ی آرد فرو ببرمبرای گول زدنت!حبه ی انگوری که شراب رااز سرکه شدن نجات می دهی!دروغ نگفتم به تو هرگزو نخواستم سیاهی دستانم رااز تو پنهان کنم در طمعِ بوسیدنت...تو اما درِ خانه را روی من باز نکردیو گرگِ روزگار مرا خورد...
مرگ مى تواند ادامه ى آواز من باشدکه سالیانکنار آتش چوپان هابر لب البرز گرم مى شود…نترسبومیان مى گویند،درختى که تبر نخوردثمرش تلخ مى شود!شراب و دشنه بیاوربرقصفردا شاید آخرین پرچم زمینرقص گل هاى پیراهنت باشدکه گرده مى پراکند در باد...
نان و شراب در لب های تو است مرا با بوسه ای تقدیس کن ......
تنها شراب چشم خمار تو قادر استمیخانه را دوباره پر از مشتری کند...
آدمایی کهمدت زیادی تنها موندنبه شدت جذابن،چیزی مثل شراب چند ساله......
ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدمعشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدممثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روزبوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدمناگهان ریختی در آغوشم... سرم افتاد روی شانه ی توسیل موهات روی شانه ی من، من دلم ریخت...آبشار شدمعطر گلهای سرخ پیرهنت، گرم و آرام در تنم پیچیدخوشه خوشه پُر از تبِ انگور... دانه دانه پُر از انار شدمخنده هایت... دریچه ای به بهار،چشمهایت... ...
تو را در بازوان خویش خواهم دیدسرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شدتنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوختبرایت شعر خواهم خواندبرایم شعر خواهی خواندتبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید.. ️️️...
قرارمان فصل انگورشراب که شدم بیاتو جام بیاور من جانجام را خالی از جان کنهراسی نیست... فقط تو خوش باشهمین مرا کافیست......
ﺷﯿﺦ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻔﺖﺩﺭ بهشت شراب ﻫﺎﺋﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ ﻣﺴﺖ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪﻣﺮﯾﺪﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ؟ﺷﯿﺦ سر خود را خاراند ﻓﮑﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﻧﺘﯽ ﺍﮐﺴﯿﺪﺍﻧﺶ | چوپون |@Not_Sheep ...
مهتاب معلق مانددر پنجرهوقتی که منطق آسمانزمستان شدو اشک ماه یخ بستدر گرمی شراب...
مجنون را میگفتند که : «از لیلی خوبترانند ، بر تو بیاوریم؟»او میگفت که : «آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم ، لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است ، من از آن شراب مینوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است ، از شراب آگاه نیستید!»...
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبتتَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود...
به بوسه هایت قسمزمستان سردی در راه استکمی جلوتر بیاشراب لبانت را می خواهممی گویند وقتی مست باشیزمستان چله ی تابستان است…..!...
کنارمگذاشتیکهتلخمکنی؟شرابیشدمنابی،حسرتبکش...
دهنم تلخ شد از بی شکری ، بی عسلی !تو شرابی و تویی قندِ مکرر ، جانا !...
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشکشراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟...
تمام زندگی بی تو ...سراسر سراب و ...تمام پرسشها بدون چشمانتفاقد جوابتو غیاب و طلوعی و ...طلوع و غیاب ...بدون چشمانتتاجم از خار است ومملکتم از خاک و تراببدون آهنگ صدایتصدای ربابه بیمعناست و ...بدون لبانت طعمی ندارد شرابخیلی دوستت دارم ......
میگن رفیق هم مثل شراب ، کهنه اش یه چیز دیگه ست...