رهینِ لطفِ کمندِ توام ،رهام مکن..
ز اهتزاز گیسویت بیرقِ ظفر دارم...
زخمی زدی عمیق تراز انزوا به من...
ز خود چگونه گریزم ؟ که بار خویشتنم ...
تو مثل آنچه که ناگفتنی است،زیبایی ...
من تشنه کام و آب خنک در دکان توست.
خوش است از همه با هر زبان روایت عشق، ولی روایتِ آن چشم مهربان خوش تر... ️️️
تو مثل شب در کوهستان اصیل و گیرایى..
بی من توهرجا که هستی دلت شاد،امشب...
ترسم به نام بوسه ،غارت کنم لبت را ...
تویی رمز بزرگ انتخاب من سلام ای عشق!
خاطرات تو چون خون،در رگان من جاری است
طعم دوستت دارم ️ از لب تو شیرین شد.
چراغ از خنده ات گیرم که راهِ صبح بگشایم...
توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام ...
همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است..
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من..
تا نرود نفس ز تن ، پا نکشم ز کوی تو...
مَرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار
که جز تو با دگرم نیست ذوقِ گفت و شنید...
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ که به عمری نتوان دست در آثارش برد
ای قصه تو و من، چون قصه ی شب و روز پیوسته در پی هم، اما بدون دیدار
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم من از سیاه ترین شب به آفتاب رسیدم هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم که از سراب به دریایی از شراب رسیدم به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی به جلوه ٔ تو به خورشید بی نقاب...
تویی که نقطه پایان اضطراب منی ...