پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خشک آمد کشتگاه مندر جوار کشت همسایه.گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیکسوگواران در میان سوگواران.»قاصد روزان ابری، داروک! کی می رسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست،در درون کومه ی تاریک من که ذرّه ای با آن نشاطی نیستو جدار دنده های نی به دیوار اتاقم داد از خشکیش می ترکد- چون دل یاران که در هجران یاران-قاصد روزان ابری، داروک! کی می رسد باران؟...
روزی همسرم گفت:نقش من درشعرهایت به چه تصویرمیشود؟!خندیم و کمی مکث کرد آرام چشمانم را بستم و گفتم:گر بخواهم بانوشته هایم تصویرت را نقاشی کنم !تورا دریای پرتلاطم در میان یک خشکی تشنه میکشم!!گفت چرا خشکی! چرا دریا !؟گفتمش گر روزی بی جان بودم مثل یک خشکی تو مرا با تمام موج هایت زنده نگه داشتی!!حرفی نمی زدم اما دل تو دریای بی کران بود که حرفهای ناگفته منو می شنید و به وقت دلتنگی هایم با تمام موج هایت مرا در آغوش می کشیدی!!و من ب امید همین حرفهاب...