شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خو نمیگیرم به سردی نگاهت عشق منهرچه میخواهددل تنگت بگو...فرمانبرملحظه ای که دل نهادم در جنون عاشقیآس خودرا باختم...من در قمار اخرممطمئنم من به احساس خودم نسبت بتواعتنا کردم ولی بی اعتنایی دلبرمهرچه میخواهی مرا ازار ده ؛ زخمم بزنرنج حاصل ازتورا برجان خود ؛ من میخرمتاتورا دیدم رها گشتم؛ پریدم ازقفسدر دیار بی دلان...من ازهمه عاشقترمدر دلم هرگز ندارم کینه از رفتار تواین چنین در هجر تو...اواره با چشم ترمعاشقم باخاطر...