پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی که آتش در میان خیمه ها افتادهنگام غارت شد...ناگه سران کوفه لرزیدندبین وسایل نامه های خویش را دیدند...
شام ماتم های زینب شد شروعتازه عاشورای زینب شد شروعخیمه ها در آتش و طفلان حزینخفته بین خون یل ام البنینمادران بی پسر در اضطرابخونِ دل جاری ز چشمان رباببا دلی محزون و چشمی خون فشانمی دهد گهواره ی خالی تکان...
از خیمه ها حسین جان آتش زند زبانهاز ما عدو کِشَد ناز با ضرب تازیانهآهم رَوَد برادر از داغ تو به افلاکرأست به راهِ کوفه جسم تو بر روی خاکطفلان بی پناهت حیران به دشت و صحرادر خیمه های سوزان ذکر همه یا زهرادر بین آتش و دود بر سر زنان سکینهزنده شده دوباره یادِ غمِ مدینهیادِ دَمی که شعله از در زبانه می زددشمن گلِ علی را با تازیانه می زد...