وقتی که آتش در میان خیمه ها افتاد هنگام غارت شد... ناگه سران کوفه لرزیدند بین وسایل نامه های خویش را دیدند
بلوغی تازه در سرشاخه های نخل های کوفه پیچیده است چه بغضی در گلوی تشنه ی این عصر غربت زای تفتیده است
دل این شهر برای نفست تنگ شده جان من کوفه نیا کوفه دلش سنگ شده
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد