از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباش صبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !
- چرا ازدواج نکردی ؟ + پیش نیامد ... اولها فکر میکردم کارهای مهمتری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسائل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم ! دیر فهمیدم که تفاهمی مهمتر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را...
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز...
یزدان به تو عمری دگر و روز دگر داد یک صبح دگر، ظهر دگر، شام دگر داد پس سجده و صد شکر که پیمانه نشد پر این روز مبارک که خدا لطف دگر داد...
خرده های تازه ی نان صبحانه را، برای پرنده ها استخوانهای دست نخورده ی نهار را برای سگ همسایه و کمی شیرسرد ، برای شام گربه ام می ریزم. پشت شیشه منتظر می مانم بهار تمام می شود و پاییز در راه است و تو آدرس این خاموشکده را از...
شام ماتم های زینب شد شروع تازه عاشورای زینب شد شروع خیمه ها در آتش و طفلان حزین خفته بین خون یل ام البنین مادران بی پسر در اضطراب خونِ دل جاری ز چشمان رباب با دلی محزون و چشمی خون فشان می دهد گهواره ی خالی تکان