پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مهدی جان...برادر نازنینم...فقط خدا میداند چگونه زندگی را میگذرانم,,به بطالت بیهودگی,تو رفتی ...چشمانت را بستی و رفتیاما نمی دانستی در پس این رفتن تو چه غم ها و غصه هایی که بر سر ما خراب نشدنمی دانستی با رفتنت سیاه شد تمام نقطه های رنگی درون دنیایمان.نمی دانستی همان هنگام که چشمانت را بستی و فروغ نگاهت را از دنیای ما گرفتی،ما هم در تاریکی محض محو شدیم.تو نور دنیای ما بودی،تو امید خشت خشت این کاشانه بودی و نمی دانستی،ن...
👌شعری درباره مرگِ جوان و فرزندغم اندر این جهان باشد چه بسیارغمِ مادر پدر خواهر غمِ یاراگرچه داغِ هر کس سخت باشدغمِ داغِ جوان ،سخت است و دشوارشعراز:حسین صالحی...