پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بازوی تو که نیست، سرم روی بالش استاین روزها دلم خوشِ بازوی بالش استشب ها اگرچه نیستی، اما نشسته ایدر قابِ عکس خویش که پهلوی بالش استداری نگاه می کنی این حالتِ مرالبخندت آتشی به پرِ قوی بالش استمادر دوید و کوفت به دروازه، جیغ زد:هی آرزو! بوی سوختگی بوی بالش است؟..شب می رسد به صبح و شبیه همیشه در-آغوش من به جای تو بانوی ِ بالش استمن، با سری پر از تو در این سوی بالشمتو، جای خالی تو در آن سوی بالش استآرزوبیرانوند...
نوبت به من رسید،کمی بیشتر بریزسر می کشم اگر چه یقینا شراب نیستتزریق می کنم به تنم جام زهر رافرصت برای خوب و بد و انتخاب نیستمن چند بیت دیگر از این شعر می روماصلا نخوانده رد شو ولی از جهان بترسبوی خوشی اگر به دماغت زده بدانخر داغ می کند خبری از کباب نیستراهی نشو اگر به لبی خنده سبز شدشک کن به دست های پر از حس امنیتدنیا شبیه صحنه ای از یک نمایش استبر روی صحنه هیچ کسی بی نقاب نیستمنفی نگر نبوده ام این ذات زندگی استما ...
ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺮﻭﻯ ؟ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ؟ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﻫﻢﺑﺮﻭ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺑﮕﻮﻟﺠﻮﺝ ﺑﻮﺩﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﺑﮕﻮ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪﺑﮕﻮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻔﺖﻣﻰ ﮔﻔﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻧﻜﺮﺩﻯﺑﮕﻮ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺑﻮﺩﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻮﺩﺑﮕﻮ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎ , ﺗﻮﻫﯿﻨﻬﺎ ﻭ ﺍﺧﻤﻬﺎﯾﻢﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩﺑﮕﻮ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺧﺎﻧﻪ ﻛﻨﺪﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺮﺩﻡ ﻣﯿﮑﻨﯽ …ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ….ﺍﺯ ﻋﺸﻘﺖ…ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ …...
شده تقدیرِ کسیباشی و قسمت نشود؟سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخشده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی وروح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شادتا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟شده ازاد و رها باشی و تا عمقِ وجودرام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟می شود با همه ی ریشه و رگهایِ تَنتسالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ ...
اتاق چوبی از احساس زندگی خالینه حس گریه گلایه، نه حس خوشحالیاتاق بی در و پیکر که دار قالی راگرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالیو دختری بی لبخند، صبح رو به پدر سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالیپدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصیپدر نتیجة شغل شریف حمّالی!پدر علیل و زمین گیر، دخترک اماپرنده می بافد پا به پای بی بالیبرای وا شدن بخت دخترانة خودگره زده است دلش را به ریشة قالیو گاه می اندیشد به آفرینش و جبربه این که خلقت ...
خودت را جای من بگذارخودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیردتمام خاطراتم را کسی بازور می گیردهمه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت استومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیردتمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدمکه خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیردتمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...همان پیراهنی که بویی از کافور می گیردکلاف سرنوشتِ من به دستان تو وا می شدولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیردتو رفتی و دل این ...
ساده از من بی تو می میرم گذشتی خوب منتا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتمروبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتمحال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیستیک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتمماجراهایی که با من زیر باران داشتیشعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتمبعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بودمن چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتملحظه ...
مثل مرجانم که پس از داش آکُللای مشروب و شعر میشکنم!که من از بچگی مرض دارمجای زخمهای کهنه را بکنم!که دچارم به مرگ تدریجی,بیست نخ توی روز شوخی نیستطی ده سال بعد تو دائمبوی سیگار میدهد دهنم!طول و عرضی به وسعت دنیام,لابلای حریم بازوهاتکه چه آسان دچار تغییر استمرز جغرافیایی وطنم!یک خیابان خیس بعد از تو,با خیالت قدم زدن یعنیمثل سرباز در محاصره ایآخرین تیر را خودم بزنم!!!مثل:((آرزو))این پیرهن خوبه؟مثل: این رنگ ...
عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار استوقت یادآوری خاطره ها هوشیار استگریه های سرخود خوب به من فهماندندبدترین قسمت دلسوختگی انکار استتا خداحافظی اش هیچ نمی دانستمزندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار استبهترین شاهدم از. حالت بی رحمی عشققرص خوابیست که با گریه من بیدار استخون من گردن عشق است حلالش نکنیداولیای دم من بعد خدا خودکار استهر چه آمد به سرم کار دلم بود،قبول !گریه کردن وسط خاطره ها دشوار استبخت هر جا که به دست کسی ...
روی پیشانی ام سیاه شدهدستمال ِ سپید ِ مرطوبمدارم از دست می روم امانگرانم نباش ، من خوبم !هیچ حسّی ندارم از بودنتیغ حس می کند جنونم رادارم از دست می دهم کم کمآخرین قطره های خونم رادر صف ِ جبر ِ خاک منتظرماختیار زمان تمام شودزندگی مثل فحش ارزان بودمرگ باید گران تمام شود !از سَرم مثل ِ آب ، می گذردخاطراتی که تلخ و شیرین استزندگی را به خواب می بینممرگ ، تعبیر ِ ابن ِ سیرین استدر سرت کل ّ ِ خانه چرخیدنتوی تقدی...
کاجِ خشکیده در حسرت یک بارانمعاقبت می شکند شاخ و تنم، می دانمدلم افسانه پروانه شدن یادش رفتپیله ای گم شده در گوشه توتستانمهرکسی دید مرا گفت فقط نیمه پر...غرق در نیمه خالی شده لیوانممثل یک ماه که در چنگ محاق افتادهگرچه هستم ولی از چشم همه پنهانمسرخی صورتم از سیلی این حادثه هاستگلِ روییده در سینه قبرستانم.................راه من با تو یکی نیست برو، روزت خوشزندگی، دست تو را من پس از این می خوانم قول دادم که دل از خ...
جسمم شده محتاج روانی که ندارمعاشق شده ام با هیجانی که ندارمسخت است نفهمد که شدم بنده ی لب هاش...سخت است بگویم به بیانی که ندارمیک دست به در دارم و یک جاده مقابل...یک دست گرفته چمدانی که ندارم!هر رهگذری درد مرا خواند....نفهمید....باید بنویسم به زبانی که ندارم!آخر به چه قیمت برسم تا تو و دنیات...؟!وقتی که شدم غرق جهانی که ندارم!دنیای من از نام و نشان پر شده....بد نیست...گاهی بروم سمت نشانی که ندارم!...
در من زنی ، آرام و پرتکرار می میردنعش خودش را با دو دست خویش میگیرداز وحشت فریاد های بی امان مردسر را بغل میگیرد از حجم نفیر و درداز طعنه هایش میشود لحظه به لحظه آبشد زندگی در چشمِ او ، مانند یک مردابخسته شده از بی کسی در قلب این سرداببیهوده دست و پا زند در قعر این گردابکز می کند یک گوشه و ، پلکش ورم دارددائم دو چشمان تَرش ، خوناب غم دارداو با در و دیوار خانه ، حرف ها دارداما ندارد فرصتی ، باید که ...
ﺩﻭ ﺯﻥﺍﭘﻴﺰﻭﺩ ﺍﻭﻝ :ﺑﻪ ﻫﺎﻟﻪ ﻱ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﻭﺭ ﭼﺸﻢ ﻏﻤﮕﻴﻨﺖﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﻱ ﺳﻨﮕﻴﻨﺖﺑﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺎﺑﻴﻨﺖﺑﻪ ﻓﻠﻔﻞ ﻭ ﻧﻤﮏ ﻭ ﭼﺎﻱ ﻭ ﺟﻮﺵ ﺷﻴﺮﻳﻨﺖﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﺕﺑﻪ ﺧﺮﺟﻲ ﺍﻧﺪﮎ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻱ ﺗﻤﮑﻴﻦ ﺍﺕﺑﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺩﺭﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺷﮑﻞ ﻫﻢ ﺍﺕﺟﻬﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﭘﺎﻳﻴﻨﺖﺑﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯﻳﻦ ﺩﺳﺖ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩﻱﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﭼﺮﮐﻴﻨﺖﻏﺬﺍ ﺑﭙﺰﺟﺎﺭﻭ ﮐﻦﺑﺨﻮﺍﺏﺭﺧﺖ ﺑﺸﻮﻱﺷﺒﻴﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺗﻤﺮﻳﻨﺖﻣﻴﺎﻥ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻥ،ﭘﻴﺎﺯ ﺩﺍﻏﺖ ﺳﻮ...
بازهم...باز هم صبح و ترافیک و من و سختی هاباز هم دور تسلسل سر بدبختی هاباز هم وسوسه ی شعر و صف لیوان هاباز هم شامِ شب و همهمه ی مهمان هاباز انگار زری رفته کسی را دیدهبازم انگار هوویَش دوقلو زاییدهباز بحث است کسی رفته محلل شده استقیمت نفت، طلا، زن، متحول شده استباز رویای تو کابوسِ بدِ بیداری ستباز افسردگی و حالِ بدم تکراری ستعشق در لحظه ی باور به خودش هم شک کردرگی از تیغ گذر کرد و غمت را ...
تو رفته ای و شادی من دور می شود انگار چشم زندگی ام کور می شود!دیگر دلت هوای مرا هم نمی کند این عشق نیز،وصله ی ناجور می شود هرگز جدایی از تو نشد باورم ولی این است حق هرکه که مغرور می شود!باید که صبر پیشه کنم مثل مرد کهدرگیر ترک منقل و وافور می شود!با دست روزگار تو همدست گشته ای این آش ذره ذره عجب شور می شوددردا که جای شعر از امروز دفترم جایی برای خط خط هاشور می شود!...
ترک کردن تو...شاعر آرزوبیرانوندهمه می خوان که تو رُ ترک کنممثل معتادی که بستنش به تختهمه ی عکسات ُ بردن از اتاقکه من ُ یاد تو نندازه یه وقتهمه می گن که وخیمه حال ِ منقطره های خونم از تو پر شدهزنده موندنم شبیه معجزه ستمغز ِ استخونم از تو پر شدههمه می گن آدمایی مثل منحال شون تا آخرالزمون بدههر شب از کوچه صدای پات می آدمامانم می گه که به سرم زدهنگران ِ بسته های قرصمهکه یه وخ خوردن شون یادم نرههمه شون ُ می خورم اما ه...
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …وقتی دیوار پشت دیواررو به روی تنهایی من قد می کشدوُ این خیابانشاهراه جهنم می شودمرگ حقیقت تلخی نیست!وقتی دست های مناز بازوهای تو می افتد وُاسمم از لب هایتمردن آنقدرها هم درد...
دارم تو این شبای ساکت و سردبه آغوش سفید ماه میرمشبیه روح سرگردونم و بایه جسم مرده دارم راه میرمروی دستای من افتاده سایهصدای رعد و برق اسمونهیکی باید میون شهر باشهیکی که موقع رفتن بمونه!به رفتن راضی ام اما به موندناگه اصرار باشه التماسهبرای شاخه ی خشکیده مرهمفقط دندونه های تیز داسههمین حالا واسه از یاد رفتنمن امادم فقط بشمار تا سهبرو به سمت قله پر بگیر وبرو پشت سرت میباره بارونبه فکر ...
یه وقتایی یادت میافتم هنوزیه وقتا که دنبال من نیستیچقد تلخ و شیرینه این لحظه هاکه می خندی و مال من نیستیهوای تو پر میکنه کوچه رویه لحظه که رد میشی از خاطرمقسم خورده بودم نخوامت ولیهوای تو میافته توی سرمصدای تو میپیچه توو گوش شهرگرفتی ازم لذت خوابم و...چراغ اتاقت رو خاموش کنبه هم میزنه فکر و اعصابم ویه وقتایی یادت میافتم هنوزمیشینم یه گوشه ترک میخورمهنوزم دارم پشت هم زخم زخماز اون صورت با نمک میخورمدعا کن بت...
سرمایی بودی...الان چند روزه هوا ابریهشاید حال دنیا مث من بدهدیگه رفتن تو که هیچ چیزی نیساز این بدترش هم سرم اومده!از این بدترش هم کشیدم ولیبه رومم نیاوردم این دردمونذاشتم که بی تابیمو حس کننشبایی که با گریه سر کردمولب پنجره م سوز داره هواتو فکرم که سرما نره توو تنتدلم شورتو میزنه کاشکییه چیزی بپوشی روو پیراهنتمقصر کی بوده توو این رابطهکدوم از ما پا پس کشیده بگوزمستون بی من توی کافه هاچه حالی بهت دست میده بگوجای...
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنىواسه من این اتاق مث انفرادیهاما همین یه شام یه دنیا غنیمتهواسه زنى که توى جهانت زیادیهغیر از همین یه شب که به من فکر مى کنىجایى توو این جهان مث این تخت سرد نیستمثل تمومِ تازه عروساى بى کسمخوابم نمى بره توو اتاقى که مرد نیستقد همین سکوت پرم از نگفته هاباور نکن سکوتمو هرچند ساکتمجز روو لبات اسمى ازم نیست اما بازمثل شناسنامه ى تو رازدارتمسهمم از این اتاق فقط حس غربتهبا اینکه با کلی...
تحمل میکنم فراغت رانبودنت را...نداشتنت را...به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به توتو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...تمام هستی من...امروز که پایان جملاتت به من گفتی مواظب خودت باش بغصی نفرین شده راه گلویم را بست و دیگرنتوانستم صحبت کنم و تو محو شدی و تومیدانستی که من بدون تو نمیخواهم زنده بمانم...چگونه میتوانم مواظب خودم ...
عاشقانه های سیاسیامشب برای ماندنِ من دست و پا بزن امشب مرا بغل کن و هِی التماس کن آنسوی حس و حال خودت را نشان بده من را از این تلاشِ مضاعف خلاص کن امشب کنارِ خلوتِ بی های و هوی ِ خودهم بغضِ ساز و زخمه ی این پیرِ چنگی ام آنقدر در سکوتِ خودم غوطه ور شدم انگار بر مزارِ خودم شیرِ سنگی ام من چشم های منتظرش را شناختم می خواستم به روی خودم هم نیاورم فریاد می زدم به خدا , آسمان , که های من با کدام اخترِ نحست برابرم ؟...
گذشتن از تو....میخوای رد شم ازت،اما نمیشهحوالی نگاهت جاده ای نیستمث میدون مین میمونه چشماتگذشتن از تو کارساده ای نیستنمیتونم برم ،بعدش ببینمکه پر میشه تمومِ جای خالیممن از دستای تو چیزی نمی خوامبجز پر کردن دستای خالیمنذار حالا که دلگرمم به دستاتبسوزم از غمت،خاکستری شمپره زخمم از این تقدیر و بایدتو آغوشت یه مدت بستری شمبه جز تو از کسی چیزی نگفتمشکستن های من پای کسی نیستبه غیر از تو که بی تاب نگاتمجنونم سهم چ...
الان چند روزه هوا ابریهشاید حال دنیا مث من بدهدیگه رفتن تو که هیچ چیزی نیساز این بدترش هم سرم اومده!از این بدترش هم کشیدم ولیبه رومم نیاوردم این دردمونذاشتم که بی تابیمو حس کننشبایی که با گریه سر کردمولب پنجره م سوز داره هواتو فکرم که سرما نره توو تنتدلم شورتو میزنه کاشکییه چیزی بپوشی روو پیراهنتمقصر کی بوده توو این رابطهکدوم از ما پا پس کشیده بگوزمستون بی من توی کافه هاچه حالی بهت دست میده بگوجای خالی من روی صندلی...
وقتشه با هم نباشمعاشقی رو دیدمبسه هرچی نرسیدیممن وتو یه جاده بودیمتویه راه بی نهایتاما شب راهت وگم کردفکرت اینجا موند و سایه تهمه چیم رفت تا بفهممعاشقی خیال . مفتهمن و رد کن تا شایدعشقت از سرم بیفتهپای قصه های پوچتزندگیمو ساده باختمبه چه قیمتی شکستمروی دریای خونه ساختمروی دریا خونه ساختمعروسکی کهروی طاقچه بی قرارهته چشماش پره اشکهولی هیچوقت نمی بریولی هیچ وقت نمی خوام. درباره آخهیه...
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیروای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیرخسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام …جهت خواندن به مشاهده ادامه مطلب مراجعه کنید ……در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره امهمه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….عادت کرده ام از همنیشینی با غ...
یادته میگفتی: من واسه دستام حرمت قائلمیادته میگفتی: دستام فقط مال توهیادته میگفتی:زندگیم تویییادته میگفتی: به چشم من تو از همه دنیا خوشگل تریپس چی شد؟من همه حرفاتو خوب یادمه هاحالا نیستی و از سرمای نبودنت دستام یخ زدنکجایی بی معرفتدستاتو جز من به کی سپردی...
کابوس می بینمکابوس نبودن توکابوس از دست دادن خنده های مردانه اتکابوس سرقت ناباورانه دلتسراسیمه و لبریز از ترساز خواب بر می خیزم تا به آغوشت پناه بیاورمآرزو بیرانونداما افسوساز یاد برده ام که از ترس نبودنت به خواب پناه برده بودم....
مهدی جان...برادر نازنینم...فقط خدا میداند چگونه زندگی را میگذرانم,,به بطالت بیهودگی,تو رفتی ...چشمانت را بستی و رفتیاما نمی دانستی در پس این رفتن تو چه غم ها و غصه هایی که بر سر ما خراب نشدنمی دانستی با رفتنت سیاه شد تمام نقطه های رنگی درون دنیایمان.نمی دانستی همان هنگام که چشمانت را بستی و فروغ نگاهت را از دنیای ما گرفتی،ما هم در تاریکی محض محو شدیم.تو نور دنیای ما بودی،تو امید خشت خشت این کاشانه بودی و نمی دانستی،ن...
چشمانت را بستی و رفتیاما نمی دانستی در پس این رفتن تو چه غم ها و غصه هایی که بر سر ما خراب نشدنمی دانستی با رفتنت سیاه شد تمام نقطه های رنگی درون دنیایمان.نمی دانستی همان هنگام که چشمانت را بستی و فروغ نگاهت را از دنیای ما گرفتی،ما هم در تاریکی محض محو شدیم.تو نور دنیای ما بودی،تو امید خشت خشت این کاشانه بودی و نمی دانستی،نمی دانستی چه آواری،چه مصیبتی و چه سرگذشت شومی را با رفتنت به ما تحمیل میکنیآرزوبیرانوندقیام...
آرزوبیرانوند...چقدر خسته اماز نقش های زندگیسیاهسفیدگاه خاکستریاز نگاهای سرداز دست هایی که دور می شوند از مهرحرف زدن با واژه هایاواره ..که می شکنندخسته اماز نالیدن در مرداباز بالیدن در طلوعخسته اماز داشتن های زیاداز این که نیاز بهخسته امدر کجای زندگی می کنم؟هوای تولد....سنهوای زندگی مسمومهوای مردن...دل گیردر هوای دیگران نفس کشیدن....مردن استبا هیاهوی همگان زندگی کردن بیهودگیستدر تنهایی خود فرو رفتن...
بازوی تو که نیست، سرم روی بالش استاین روزها دلم خوشِ بازوی بالش استشب ها اگرچه نیستی، اما نشسته ایدر قابِ عکس خویش که پهلوی بالش استداری نگاه می کنی این حالتِ مرالبخندت آتشی به پرِ قوی بالش استمادر دوید و کوفت به دروازه، جیغ زد:جاوید! بوی سوختگی بوی بالش است؟..شب می رسد به صبح و شبیه همیشه در-آغوش من به جای تو بانوی ِ بالش استمن، با سری پر از تو در این سوی بالشمتو، جای خالی تو در آن سوی بالش است آرزوب...
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺑﺮﻫﺎ , ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ, ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﻩ, ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﻏﺮﻭﺭ, ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽﺑﯿﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ , ﮔﺮﯾﺰ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺧﺎﮎﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ...ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺮﻭﺩﻩ ﺍﻡ, ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﻫﺎﯾﻢ...
تمام دیشب را گریه کردمدلتنگ بودمبرای همه کس،همهچیزبرای داشته ها،برای نداشته هابرای بودن ها،برای رفتن هابرای تمام زندگی امبرای تو....تمام دیشب را گریه کردمبدون اینکه کسی برای من دلتنگباشد.....!اینک هر کس به سهم خوداز دنیا چیزی برمیداردمن از دنیا دست برداشتم...باخود میگویم منکه تنها نیستم!باگیسوانم حرف میزنم....در قاب آینه..برای نگاهم ترانه میخوانم!!!تنها نیستم...سایه ای دارم که به هر جانکندنی دنبال من می آ...
:لحظه لحظه هایم پر است از تنهایی ............خیلی درد دارد افرادی که روزی کنارت بودند............حالا یا مقابلت هستند..............یا اصلا نیستند..........هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …....